چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۷

فتوای مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی دامت برکاته

بسم الله الرحمن الرحیم

برادر عزیز جناب آقای ......... دامت افاضاته
مرقومه جناب عالی پیرامون فرقه اسلامی گنابادی رسید. این بنده در طول سالیان دراز که با اینان بویژه آقای گنابادی در تماس بوده ام بگونه ای که ایشان خود را از مقلدین حقیر می دانستند. این بنده در احکام اصلی و فرعی این فرقه انحرافی ندیدم که موجب کفر و نفاق آنان شود و ما حتی وهابیان را که دارای انحرافات زیادی در بعد عقیده و احکام دارند، هرگز نسبت کفر نمیدهیم. آری چنانکه در شیعیان نیز احیانا با افراط و تفریط هایی در عقاید شان مشاهده می شود. مع الوصف آنان منتسب به کفر نمی شوند. وحدت اسلامی در ساحتی وسیع موجب آن است که حتی منافقان را کافر نمی داند تا چه رسد به این گونه شیعیان. علیهذا تعدّی به آنان خود از تعدّیات ضد اسلامی و مخالف عدالت و اگر بنا باشد هر گروهی از شیعیان یا اهل سنت یکدیگر را کافر بدانند. بنابراین هرگز مسلمانی یافت نمی شود. خدا به ما نظر اسلامی وسیع و بی شائبه عنایت فرماید.
والسلام علی اخواننا المومنین
قم- جامعه علوم القران
محمد صادق اصفهانی المشتهر بالطهرانی
11/2/1387

محل مهر و امضا معظم له

 

پينه دوز محله

پينه دوز محله

حجت الاسلام علیرضا عرب

در این نوشتار می خواهیم به طرح موجز و مختصر نظرات و آرای امام خمینی(ره) در باب تصوف و عرفان بپردازیم. ضمن طرح مسایلی که در نظر دارم، شما با مطالبی روبرو می شوید که ممکن است به نظرتان نو و تازه جلوه کند. گرچه این مطالب از اول هم به همین شکلی که خواهیم آورد بوده است، اما غالبا خلاف ان منتشر شده است و از این دیدگاه است که ممکن است در نظر بسیاری از خوانندگان، مطالبی که این بنده حقیر تحریر می کنم،((نو)) در نظر آید.

مطالبي كه از ديدگاه مرحوم امام خميني به بررسي آنها ميپردازيم ، به اين ترتيب خواهدبود: «بررسی فرق بين واژه های تصوف و عرفان و بیان مفهوم هر یک »،« انواع تصوف »، «مفهوم و مصاديق واژه هاي عرفاني دستگاه فكري امام(ره)»،«منشاءتصوف»،«اعاظم و اكابر صوفيه و ضرورت ارادت به آنها»،«منابع آموزش امام(ره) در عرفان نظري»،«آيا امام داخل در طريقت تصوف بوده است؟»و« امام و سلسله ي نعمت اللهي گنابادي».

بررسی فرق بين واژه های تصوف و عرفان و بیان مفهوم هر یک:

از نظر مرحوم امام خميني ، عرفان به دو نوع تقسيم ميشود:

1.عرفان نظري:كه درباره ي مراتب «احديت و واحديت و تجليات» و امثالهم بر اساس «ذوق عرفاني»، سخن ميگويد، و داناي به اين مباحث نظري را «عارف» به عرفان نظري مي نامند.

2.عرفان عملي: كه مرحله ي عملي كردن مسايل عرفان نظري است، و به آن «تصوف» ، و به كسي كه عرفان نظري را از مرتبه ي «عقل»،به مرتبه ي «قلب» در آورده و در «قلب»، داخل نموده است،«صوفي» ميگويند.پس«تصوف»، از نظر ايشان ، به جنبه ي عملي عرفان گفته ميشود، و يا به عبارت ديگر ،«تصوف» تنها راه عملي وصول به عرفان الهي است.توجه كنيد:«فائدة اصطلاحية:"صوفيه و عرفا"، و"تصوف و عرفان" كه «كثيراً ما»1، زبانزد ماست، بسا فرق بين موارد استعمال آنها رعايت نميشود.با اينكه تفاوت هست ،چون «عرفان»به علمي گفته ميشود كه به مراتب احديت و واحديت و تجليات به
گونه اي كه ذوق عرفاني مقتضي آن است پرداخته ، و از اينكه عالم و نظام سلسله موجودات، جمال جميل مطلق و ذات باري است بحث مينمايد، و هركسي كه اين علم را بداند به او «عارف» گويند.

كسي كه اين علم را عملي نموده ، و آن را از مرتبه«عقل»به مرتبه «قلب» آورده و در «قلب» داخل نموده است، به او «صوفي» گويند.»2

سپس ايشان براي فهم بهتر مطلب، مثالي ميزنند كه بسيار گويا است:«مانند علم اخلاق، و اخلاق عملي كه ممكن است كسي علم اخلاق را كاملاً بداند و مفاسد و مصالح اخلاقي راتشريح نمايد، ولي خودش تمام اخلاق فاسده را دارا باشد، به خلاف كسي كه اخلاق علمي را،در خود عملي كرده باشد».3

پس از آن به تفاوت ميان «محقق» در ساحت«تصوف و عرفان» و در ميدان ساير علوم، اشاره مي نمايند كه ماحصل آن ، اين است كه «محقق» در ساحت«تصوف و عرفان» به كسي گفته ميشود كه تمام مراتب «عرفان نظري» را درخود و در قلب خود پياده كرده است.شخصي را هم كه در اين رابطه مثال ميزنند ، يكي از «اعاظم و اكابرصوفيه» به نام«محيي الدين ابن عربي» است.و اما«محقق» ، در ساير علوم از جمله علوم شرعيه، به كسي گفته ميشود كه كتاب هايي را خوانده و مطالبي را در ذهن خود انباشته است.

توجه كنيد:«لذا اهل اين فن(يعني فن عرفان)به محيي الدين عربي،«محقق» گويندو محقق گفتن آنها به او ،مثل محقق گفتن ما به صاحب (كتاب)«شرايع» نيست كه معنايش اين باشد كه مطالب علمي فقهي را تحقيق نموده است.بلكه مراد آنها از اطلاق(واژه ي) «محقق» بر محيي الدين ،اين است كه او شرايط خلوات و تجليات و آن رشته سخناني را كه دارند، از «مقام عقلاني» به «مرتبه قلب» ، تنزل داده و در نفس خود به حقيقت رسانده است.»4

عرفان وتصوف ، دو روي يك سكه اند:

مرحوم آيت الله شيخ محمد هادي معرفت، از فقها و علماي معاصر هم در اين رابطه ميگويد:«اگرچه علما از واژه «صوفي» هراس دارند، ولي بايد دانست كه بين «عرفان و تصوف» تمايزي نيست، و هر دو (واژه)به يك معني و به تعبير ديگر ،«دو روي يك سكه اند». «عارفانِ صوفي ضمير يا صوفيان عارف»، به هر نامي كه خوانده شود، به يك معني دلالت دارد.«عارف» جنبه روحانيت و معنويت را ميرساند وبه جنبه معرفت توجه دارد، و آن را ميخواهد به نمايش بگذارد.و«صوفي» ، به جنبه صوري توجه دارد و زندگي ظاهري و جنبه جسماني او را نشان ميدهد. پس اينها ـ عارف و صوفي ـ يك گروه هستند كه به دو نام خوانده ميشوند، و هركدام به يك جهت ،دلالت دارد كه عرض شد.البته «علماي تشيع» از كاربرد كلمه«صوفي» اِبا دارند و بيشتر از واژه«عارف» استفاده ميكنند، وليكن همان طوري كه عرض شد، هر دو به يك معني است و «عارف» ، همان «صوفيه» است.»5

انواع تصوف و صوفيه:

مرحوم امام خميني، همداستان و هم راستا با علماي بزرگ اماميه ي سلف خود،به دو نوع «تصوف»اعتقاد دارد:

1.تصوف و صوفيه ي جهله:كساني كه از روي ناداني،«شريعت» را خوار وتحقير نموده ومعتقدند براي رسيدن به «حقيقت»،فقط طي«طريقت» كفايت ميكند.ايشان اين دسته از «صوفيه» را باطل، و تعدادشان را «اندك» معرفي ميكند.توجه كنيد:« و چون موت كلي و فناي مطلق دست داد، حق عابد است و عبد را حكمي نيست.نه آنكه عبادت نكند، بلكه عبادت كند و«كان الله سمعه و بصره و لسانه»6ـ و آنچه «بعض از جهله از متصوفه»گمان كرده اند، از قصور است ـ»7،«و به همين قياس، كساني كه در رشته تهذيب باطن و تصفيه و تجليه اخلاق هستند، گاه شود كه شيطان «بعضي» از آنها را در دام كشد،و مناسك و عبادات قالبيه و همين طور علوم رسميه و معارف الهيه را در نظر آنهاناچيز،قلم دهد.»8،«حضرت امام(ره) در تعليقه بر شرح فصوص، چنين ميفرمايند:«طريقت»و «حقيقت» جز از راه «شريعت» حاصل نخواهد شد.زيرا ظاهر،راه باطن است... ...كسي كه چنين ميبيند كه با انجام تكليف هاي الهي ، باطن براي او حاصل نشد بداند، ظاهر را درست انجام نداد و كسي كه بخواهد به باطن برسد،بدون راه ظاهر، مانند «برخي از صوفيان عوام»، اوهيچ دليلي از طرف خداوند ندارد.»9

،«پس ، از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش«بعض اهل تصوف » معروف است كه نماز وسيله معراج وصول سالك است و پس از وصول ،سالك، مستغني از رسوم گردد، امر باطل بي اصلي و خيال خام بي مغزي است كه با مسلك اهل الله و اصحاب قلوب، مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و كمالات اولياء صادر شده، نعوذ بالله منه.»10

در اينجا بايد اين نكته ي مهم را ياد آوري كنيم كه مرحوم امام خميني، در كنار «جهله اهل تصوف»، از «غفله اهل ظاهر» هم كه مخالف و معاند با «طريقت تصوف حقه»اند وفقط به «شريعت»اكتفا ميكنند نيز،به شدت هرچه تمامتر انتقاد ميكنند و راهشان را به «تركستان»ميدانند:«ما كه داريم در جامعه نمايش ميدهيم كه مابراي خدا درس ميخوانيم، درس شريعت ميخوانيم ، چون درس شريعت (ميخوانيم پس)از جندالله هستيم، و اسم خودمان را جندالله گذاشته ايم،ما آن طوري كه ظواهرمان هست، هستيم؟..... مگر نفاق، غير از اين است؟»11،« و كساني كه دعوت به صورت محض(يعني شريعت بدون طريقت )12ميكنند و مردم را از آداب باطنيه باز ميدارند، و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر،معني و حقيقتي نيست،«شياطين طريق الي الله»و «خارهاي راه انسانيتند» و از شر آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور «فطرت الله» را كه نور«معرفت و توحيد و ولايت»13 و ديگر معارف است.در انسان ،منطفي ميكنند و حجاب هاي تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روي آن ميكشند، وبندگان خداي تعالي را از عكوف به درگاه او و وصول به جمال جميل او باز ميدارند و سد طريق معارف مي نمايند.»14و درجايي ديگر ميگويند كه فقه و احكام فرعيه ، فرع اند و اساس اسلام ، چيز ديگري است:«اسلام، فقط عبارت از احكام فرعيه نيست.فرعند اينها ،اساس چيز ديگر است.نبايد ما اصل را فداي فرع بكنيم، و بگوييم كه اصل، از اساس بيخود(است و) اگر هم اصلي بگوييم، يك اصلي كه خلاف واقع است بگوييم.»15و با توجه به آنكه اين مطلب را، ضمن تفسير سوره حمد، آن هم به وجه عرفاني، گفته اند و در آن ايام، شديداً تحت فشار بوده اند كه باتعطيل تفسير، كفريات صوفيه را در جامعه مطرح نكنند، معلوم ميشود كه اصل مورد نظر امام كه ديگران آن را از اساس،بيخود ميدانسته اند، تصوف و عرفان است.و عبارت «اگر هم اصلي بگوييم، يك اصلي كه خلاف واقع است بگوييم»، اشاره به كساني دارد كه كليت اسلام را با آن همه ابعاد متنوع ، در جزئيت فقه خلاصه كرده و مبلغ و مروج «اسلام صرفا فقاهتي!!!» هستند. ودر جاي ديگري، به صراحت اعلام ميكنند كه اگر «وظايف و اعمال عبادي شرعي» در قالب طريقت و آداب باطني انجام نشود ، هيچ تاثيري در وجود عبادت كننده نميگذارد:«مثلاً عبادات قالبيه شرعيه، اگر به آداب صوريه و باطنيه آيد،مورث تهذيب باطن شود، بلكه نور«توحيد تجريد»، در روح افشاند».16

منظور از آداب صوريه، آداب شريعت، و از آداب باطنيه، آداب و دستورات طريقت است.توحيدو تجريد ي هم كه اشاره ميكنند، از مباحث صوفيه و غايت آمال آنهاست.و درجايي ديگر،كساني را كه فقط اعتقاد به «شريعت» داشته و طريقت را منع نموده و قبيح ميشمارند، «در بند شيطان» معرفي مينمايند:مثلاً كساني كه اهل مناسك و عبادات ظاهريه هستند و شدت مبالات و اعتناء به آن دارند، شيطان ، عبادات صوريه را در نظر آنها جلوه دهد و همه كمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسك ظاهريه كند.وديگر كمالات و معارف را از نظر آنها بياندازد، بلكه آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بدبين كند.پس صاحبان معارف را درنظر آنها مرمي به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و رياضات نفسيه را مرمي به تصوف و امثال آن كند،و آن بيچارگان بي خبر را سالهادر صورت عبادات، محبوس كند.»17

پرواضح است كه منظور ايشان از «رمي به تصوف» آن است كه مخالفان تصوف حقه شيعي بدون تفكيك ميان تصوف جهله و تصوف حقه ، همه ي اهل تصوف را در نظر مردم،بد جلوه ميدهند و مخالف شريعت معرفي ميكنندو آنگاه و به اصطلاح ، با تير تصوف جهله ، صوفيه حقه را هم نشانه ميگيرند،و مردم هم كه عموماً اهل مطالعه نبوده و قدرت تشخيص ندارند ، به دنبال آنها راه افتاده و ميكنند آنچه را كه خدا و رسول به آن راضي نيستند.

ودر جاي ديگري ذكر لساني را بدون ذكر قلبي ،بي مغز وبه كلي از درجه اعتبار ساقط معرفي ميكنند.همانطور كه ميدانيم ذكر لساني را اهل شريعت بدون توجه و عنايت به ذكر قلبي انجام ميدهند.اما برخلاف آنها صوفيه حقه چون هميشه و به صورت شبانه روزي، ذاكر به ذكر قلبي هستند، پس در مواقعي كه به ذكر لساني هم بپردازند، اين ذكر لساني با آن ذكر قلبي توام و مورد قبول و منشا تاثير ميشود.از جمله مصاديق ذكر لساني نماز است، كه بر اساس انديشه هاي مرحوم امام، اگر توام با ذكر قلبي نباشد،«بي مغز و بكلي از درجه اعتبار ساقط» خواهد بود.توجه كنيد، «بالجمله، حقيقت ذكر و تذكر ، ذكر قلبي است و ذكر لساني بدون آن ، بي مغز و از درجه اعتبار به كلي ساقط است.چنانچه در احاديث شريفه ، به اين معني بسيار اشاره شده .»18ودر جاي ديگري ،تاكيد ميكنند كه «اهالي شريعت» به خاطر همين عدم بهره مندي از ذكر قلبي است، كه پس از يك عمر نماز خواندن و رعايت شريعت مطهره ، تقرب به درگاه الهي نمي يابند19.زيرا اگر كسي مقرب درگاه شده باشد، اين تقرب را بايد در ذات و درنفس خويش مشاهده و از آثار آن در همين زندگي هم بهره مند باشد كه قرآن، آن را «حيات طيبه» مي نامد.

ايشان صوفيه جهله را پيرو «حكمت عيسويه» و اهل ظاهر را كه مخالف طريقت تصوف و عرفان هستند پيرو «حكمت موسويه» و «محمديون» را كه از نظر ايشان همان صوفيه حقه يا جامعان ميان شريعت و طريقت هستند.از هر دو گروه ياد شده ، بري و جدا معرفي ميكنند:«بالجمله، اهل تصوف از حكمت عيسويه، من حيث لايشعرون، دم ميزنند و اهل ظاهر از حكمت موسويه، و محمديون، از هر دو اينها به طريق تقييد، بري هستند.» 20

و توضيح آنكه جهله اهل تصوف كه شريعت را نفي و طريقت را كافي ميدانند،در حقيقت ، مسيحي هستند، نه محمدي. زيرا اين آيين عيسي مسيح است كه فاقد شريعت بوده و كاملاً بر اساس عشق و طريقت ،استوارشده است.

و غفله اهل ظاهر هم كه طريقت را نفي و شريعت را كافي ميدانند، درحقيقت، موسوي هستند، نه محمدي.زيرا اين آيين «حضرت موسي» است كه فاقد طريقت بوده و يك دين و آيين شريعتي است.

و اما محمديون، از نظر ايشان ، كساني هستند كه نه نفي شريعت ميكنند و نه نفي طريقت ، بلكه با جمع ميان «شريعت وطريقت» به حقيقت بار مي يابند.و اينان هم هيچكسي جز صوفيه حقه شيعي نيستند، كه مرحوم امام خميني ، هم خود و هم شيخ و مرادش, مرحوم آيت الله شاه آبادي و هم هر كسي را كه به عنوان «عارف» معروف و مطرح است، از اين جرگه ميدانند.همانطوريكه در مبحث «مفهوم و فرق بين تصوف و عرفان »بررسي كرديم و ازاين پس هم بررسي ميكنيم.قبل از پرداختن به مبحث صوفيه حقه يا همان محمديون،براي روشنايي بيشتر و بهتر مبحث«جهله اهل تصوف» و غفله ي اهل ظاهر، به يك متن ديگر از مرحوم امام خميني، توجه بيشتري ميكنيم:«شخص سالك و طالب حق،بايد خود را از افراط و تفريط «بعضي از جهله اهل تصوف »و «بعضي غفله اهل ظاهر» مبرا كند، تا سير الي الله براي او ممكن شود،چه كه بعضي از آن طايفه را عقيده بر آن است كه علم و عمل ظاهري قالبي، حشو است و براي جهال و عوام است.و اما كساني كه اهل سر و حقيقتند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسني هستند، احتياج به اين اعمال ندارند و اعمال قالبيه براي حصول حقايق قلبيه و وصول به مقصد است وچون سالك به مقصد رسيد ، پرداختن به مقدمات، تبعيد است و اشتغال به كثرات، حجاب است و طايفه دوم در مقابل اين دسته قيام نمودند و جز محض ظاهر و صورت وقشر، ديگر امور را بكلي منكر شدند و به تخيلات و اوهام نسبت دادند،و بين اين دو طايفه ، لازال كشمكش و مجادله و مخاصمه بوده و هريك،ديگري را بر خلاف شريعت(منظور از شريعت در اينجا مطلق دين است)21ميدانستند. و حق آن است كه هر دو طايفه،قدري از حد تجاوز نمودند و افراط و تفريط كردند».22

2.تصوف و صوفيه حقه يا محمديون:معني و مفهوم آن را پيش از اين يادآور شديم.مرحوم امام خميني ، با قرار دادن صوفيه حقه در مقابل جماعت اندك صوفيه جهله، به صراحت به اين نكته اشاره ميكنند كه اكثريت صوفيه ،از صوفيه حقه بوده و از شيعيان خالص علي و ائمه ي اطهار ميباشند.ايشان ضمن آنكه زبان نگارشي خود را در تاليف كتاب «مصباح الهداية» ، همان زبان صوفيه معرفي مينمايد، از جمله مينويسند:«(اين قسمت)، در زمينه ي مباحثي ميباشد كه بعضي از اسرار خلافت محمدي و ولايت علوي را در حضرت علميه، و نيز مطالب اندك و قابل فهمي را از مقام نبوت ، به روش رمز و اشاره،‌كه زبان اولياي معرفت ـ كه شيعيان خالص اهل بين عصمت و طهارت اند و درود و سلام خدا بر آنان باد ـ است، آشكار ميكند».23

و در جاي ديگري از همان كتاب ، اكثريت صوفيان را شيعيان خالص علي و فرزندان معصومش، و ادامه دهنده ي راه آنان و متمسك به ولايت ايشان ميشناساند:«و به تو برادر عزيز، وصيت ميكنم كه به اين عارفان و حكيمان ـ كه اكثريت آنها از شيعيان وپيروان خالص علي بن ابيطالب و فرزندان معصومش و سالكان راه و طريقت ايشان و تمسك جويان به ولايت آنانندـ سوءظن نبري، و مبادا در حق آنها سخني به انكار گويي، يا به سخنان نامربوطي كه درباره آنها گفته ميشود ، گوش دهي.كه در اين صورت،مي افتي در آنچه نبايد بيافتي.»24

مفهوم و مصاديق واژه هاي عرفاني دستگاه فكري امام:

اين بنده حقير، در حدود دو هزار صفحه فيش در قطع A4، از كتاب هاي عرفاني مرحوم امام خميني و عارفان وصوفيان «سلسله شوشتريه»25 و از جمله ، درباره مفهوم و مصاديق واژه هاي عرفاني دستگاه فكري امام ،با تحقيقات كامل، گرد آورده ام.امام در آثار عرفاني خود، بسيارزياد از واژه ها و تركيبهايي مانند:«اولياء، اولياي كمل، اصحاب معرفت، مسلك اهل معرفت، اولياي معرفت،اصحاب قلوب،اصحاب سابقه ي حسني، اهل الله،عرفاي شامخين و ... »استفاده ميكنند. و در تمام موارد، منظور ايشان ، «طريقت تصوف »و «صوفيه حقه شيعي » ميباشد.به اين نمونه ها توجه كنيد:« و قد ثبت ذاك في مدارك اصحاب القلوب حتي قالوا:ان العجز عن المعرفة ،غاية معرفة اهل المكاشفة.»26 «و آن مطلب در آثار «اصحاب قلوب» ثبت شده است، تا آنجا كه گفتند: همانا اظهار ناتواني از كسب معرفت ، غايت معرفت اهل مكاشفه است.»27 مطلبي را كه مرحوم امام خميني در اين عبارت ، پس از «حتي قالوا» مي آورد ، و از «مدارك اصحاب قلوب» معرفي ميكند، مطلبي است از يكي از اعاظم و اكابر «صوفيه» به نام «محيي الدين ابن عربي» كه در يكي از شاهكارهايش، يعني كتاب عظيم«فتوحات مكيه، ج2،ص 255» آورده است.و به اين ترتيب، معلوم ميشود كه منظور مرحوم امام خميني ، از «اصحاب قلوب» ، بزرگان صوفيه اند.

نمونه ي دوم :«و ما در رساله «مصباح الهدايه» تحقيق اين مقصد را با حكومت بين «عرفاي شامخ» و «حكماي عظام» ، راجع به اولُ ما صدَرَ، به طور وافي نموديم.هركس خواهد به آن رجوع كند تا جليه حال معلوم گردد.28 وبا مراجعه به رساله ي مصباح الهدايه صفحات 64و65، بحث اول ماصدر ، معلوم ميشود كه منظور مرحوم امام خميني از «عرفاي شامخ» مشايخ بزرگ صوفيه ، يعني محيي الدين ابن عربي، صدرالدين قونوي و عبدالرزاق كاشاني هستند.در ضمن همانطوركه آقاي خسروپناه هم مي دانند ابن عربي از مشايخ ومريدان «حضرت ابومدين»، قطب يازدهم«سلسله معروفيه» و در تداوم آن ،سلسله نعمت اللهي ميباشند.

منشا تصوف: مرحوم امام خميني معتقد است كه «تصوف و عرفان» ريشه در قرآن و اهل بيت دارد.در مبحث «صوفيه حقه يا همان محمديون» ديديم كه ايشان تاكيد داشتند كه صوفيه حقه ،شيعيان و پيروان ائمه اطهار هستند.يعني تصوف وعرفان ، در جان ائمه اطهار، كه قرآن هاي ناطق اند ريشه دارد.حالا به اين متن توجه كنيد:«هركس رجوع كند به معارفي كه در اديان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دين رايج است ، و مقايسه كند در معارف مبدا ومعاد با معارفي كه در دين حنيف اسلام و نزد حكماء بزرگ اسلامي و عرفاء شامخ اين ملت است،درست تصديق ميكند كه اين معارف،از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبي ختمي و اهل بيت است كه از سرچشمه نورقرآن ، استفاده و اصطلاح نموده اند.»29 و پيش از اين ديديم كه منظور ايشان از عرفاء شامخ اين ملت يعني ملت اسلام، اعاظم و اكابر صوفيه اند.خوب است كه نظر مرحوم علامه مطهري را هم در اين مورد نقل كنيم:«خوشبختانه اخيراً افرادي مانند نيكلسون انگليسي و ماسينيون فرانسوي كه مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند،و مورد قبول همه هستند، صريحاً اعتراف دارند كه منبع اصلي عرفان اسلامي ، قرآن و سنت است.30 »و نيز:«زندگي و حالات و كلمات و مناجات هاي رسول اكرم،سرشاراز شور و هيجان معنوي و الهي و مملو از اشارات عرفاني است.دعاهاي رسول اكرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است.

اميرالمومنين علي ـ كه اكثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوف، سلسله هاي خود را به ايشان ميرسانندـ كلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است.»31

اعاظم و اكابر صوفيه و ضرورت ارادت به آنها:

مرحوم امام خميني در توصيف بزرگان متصوفه سنگ تمام گذاشته اند و به خوبي از عهده مطلب، در حدي كه ميتوان در قالب الفاظ ريخت، برآمده اند.توجه كنيد:«بالجمله، انسان قبل از شروع به سلوك وسيرالي الله، مستعيذ نيست.و پس از آنكه سير تمام شد واز آثار عبوديت به هيچ وجه باقي نماند،و به فناي ذاتي مطلق نايل شد،از استعاذه و مستعاذ منه ومستعيذ، اثري باقي نماند و جز حق و سلطنت الهيه در قلب عارف،چيزي نيست.»32 در مبحث«مفهوم و فرق بين تصوف و عرفان» ديديم كه مرحوم امام، عرفان را به دو نوع ، تقسيم نمود و «عرفان عملي» را همان تصوف معرفي كرد.مفهوم «عارف» در متن بالا هم ،«عارف به عرفان عملي» يا همان «صوفي»است.

نمونه دوم:« اين همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيت و كتب آسماني و صحف انبيا و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب،در قلب ما غافلان جاهل ،هيچ تاثيري نكرده و نميكند و ظاهر خوش خط و خال آن و زينتها و زخارف آن ،ما را از زهر كشنده اي كه در باطن دارد غافل كرده،روزي كشف باطن آن بر ما شود كه احتراز از مفاسد آن ممكن نباشد.»33 اگر توجه داشته باشيم ، اشاره ي امام از «غافلان جاهل» ، ازجمله به امثال ما ميباشدكه هر چه پيران طريقت و سالكان راه هدايت به گوشمان ميخوانند، فايده اي به حالمان ندارد.

نمونه سوم:« ولي آنچه مهم است براي امثال ما ها آن است كه اكنون كه از مقامات اوليا محروميم،انكار آنها را هم نكنيم و تسليم باشيم كه تسليم امر اوليا ، خيلي فايده دارد و نعوذ بالله، انكار خيلي مضر است.اللهم اني مسلم لامرهم، صلوات الله عليم اجمعين.»32 پيش از اين گفتيم كه منظور مرحوم امام از واژه هايي مثل «اولياء» بزرگان متصوفه اند. اما در اينجا هم خود متن كاملاً گويا است،و منظور ايشان از اولياء، در اينجا، ائمه اطهار نيستند.زيرا هيچ كس، منكر مقامات آن بزرگواران و ضرورت تسليم بودن به امر آنها نيست.پس منظور مرحوم امام از اوليايي كه نبايد منكر مقامات آنها بود،و بايد تسليم امر آنها بود،كه تسليم شدن به آنها «خيلي فايده دارد و نعوذبالله، انكار خيلي مضر است»، اكابر و اعاظم صوفيه هستند.

منابع آموزشي امام در عرفان نظري:

« ودر سال 1355ه.ق تعليقه بر شرح فصوص قيصري و مصباح الانس محمد بن حمزه فناري را به پايان رساند، و در درديباچه تعليقه بر مصباح الانس ، تاريخ تتلمذ مصباح را چنين مرقوم داشتند:«قرائت اين كتاب شريف را نزد شيخ عارف كامل، استاد ما در معارف الهيه، حضرت ميرزا محمد علي شاه آبادي اصفهاني، دام ظله، در ماه مبارك رمضان 1350هجري قمري، شروع كرديم.»35 پس منابع آموزشي امام در عرفان نظري، آثار و كتاب هاي جاويدان صوفيه، يعني آثاري از قبيل آنچه در متن آمده ،بوده است.و جالب آن است كه «مصباح الانس» نوشته ي « ابن فناري» را كتاب شريف لقب ميدهد.و جالبتر آنكه ، مرحومان شاه آبادي و امام خميني ، قرائت آثار صوفيه را عبادت ميدانسته اند كه ، در ماه مبارك رمضان و با زبان روزه، به جاي اشتغال به عبادت و ذكر و تلاوت، مشغول تعليم و تعلم آنها بوده اند.

آيا امام داخل در طريقت تصوف بوده اند؟:

در ابتداي مقاله ديديم كه مرحوم امام خميني، عرفان عملي را همان تصوف و عارف به عرفان عملي را هم همان صوفي معرفي كردند و اساساً تصوف را تنها طريقه ي وصول به عرفان عملي دانستند. با توجه به آثار مكتوب و بيانات شفاهي ايشان ، معلوم ميشود كه ايشان در خدمت مرحوم آيت الله شاه آبادي ، «طي طريقت» كرده و در عرفان عملي دستي داشته اند.پس با عنايت به تعريفي كه خود ايشان از عرفان عملي و تصوف به دست داده اند،ايشان و مرحوم شاه آبادي هم صوفي، و داخل در «صوفيه حقه ي شيعي » بوده اند. به مطلب بالا،موارد زير را هم اضافه كنيد تا حقيقت بهتر و شفاف تر،مكشوف افتد:اولاً،ايشان در مواردي چند از آثار مكتوب خود، «آقاي شاه آبادي» را مرادي ميشناساند كه مريداني داشته است، از جمله :«قال شيخنا العارف الكامل الشاه آبادي(ادام الله ظله علي رؤوس مريديه)».36 و همانطوريكه ميدانيم، واژه هاي مريد و مراد از اصطلاحات ويژ ه ي صوفيه است و در رشته هاي ديگر علمي از جمله ، فقه و تفسير و فلسفه و كلام و... به هيچ وجه رايج نيست.ثانياً ، هرگاه امام، در آثار خود از مرحوم شاه آبادي نام ميبرد، معمولاً عبارت «روحي فداه» را هم مي افزايد. و اين عبارت نيز ، بين فقها و فلاسفه و متكلمين و... رايج نبوده و ويژه صوفيه است.زيرا فقط اين مريد است كه چون خود و اراده ي خود را فاني در مراد و اراده او ميبيند ، حاضر است خويش را فداي وي نمايد.ثالثاً، مرحوم امام در موارد بسياري از آثار مكتوب خويش،به خود لقب «فقير» ميدهد. از جمله :«فقير گويد كه ميتوان گفت ...»37، «وقد وقع الفراغ بيد شارحه الفقير...»38، «تمام شد به يد مؤلف فقير، در 21 شهرربيع الثاني 1358»39و ... و همانطوركه اهل فن واهل دل ميدانند،صوفيه به نام ديگري هم خوانده ميشوند، و آن،«درويش»است كه معادل قرآني آن ، «فقير» ميشود.و صوفيه، هر كسي را كه مشرف به «فقر محمدي» ميشود، «فقير» مينامند و جمع آن «فقرا» ميشود.

امام خميني و سلسله نعمت اللهي گنابادي:

مرحوم امام خميني به سلسله نعمت اللهي گنابادي و بزرگان آن ، دلبستگي داشته اند. به چند نمونه ي مختصر توجه كنيد:«مثلاً عرفايي كه در طول اين چندين قرن آمده اند و تقسير كرده اند، نظير محيي الدين در بعضي از كتاب هايش ، عبدالرزاق كاشاني در تاويلات ،ملاسلطانعلي در تفسير، اينهايي كه طريقه شان، طريقه معارف بوده است.»40 نكات زيادي در همين چند خط موجود است كه به برخي از آنها اشاره ميشود:

1.امام،تفاوتي بين عارف و صوفي نمي بيند.زيرا وقتي ميخواهد چند تن از عرفا را نام ببرد ، سه تن از اكابر صوفيه را نام ميبرد.

2.وقتي ميخواهد به عنوان نمونه از بعضي از تفاسير قرآني در طول تاريخ اسلام نام ببرد،از سه تفسير كه از سه صوفي ميباشد،نام ميبرد.

3.از صوفيه و عرفاي متاخر، با آنكه صوفيان سلسله هاي ديگرهم صاحب تاليفات قرآني هستند، فقط از «حضرت آقاي سلطانعليشاه » يا به قول ايشان «ملاسلطانعلي »از اقطاب سلسله نعمت اللهي گنابادي و تفسير بيان السعادة ي ايشان نام ميبرد.باتوجه به آنكه شما در انتساب تفسير فوق به آقاي سلطانعليشاه ايجاد ترديد كرده ايد ، ميتوانم شما را به متن سخنراني آيت الله علامه حسن حسن زاده آملي در كنگره سيد حيدر آملي ارجاع دهم ،كه استاد علامه در آن سخنراني اين تفسير را به ايشان نسبت داده و از معلومات و مقامات معنوي ايشان تعريف وتمجيد نموده اند.

و آيت الله علامه طهراني نيز در صفحه ي 114از جنگ 16، از قسمت«مكتوبات خطي» خود كه بر روي سايت ايشان مندرج است،مطالب و شبهه ي «شيخ آغا بزرگ طهراني» را از كتاب الذريعه،در باره ي«بيان السعادة» نقل نموده و به نقد آن ميپردازند.از جمله اينكه در اين تفسير،بسيار به آراي حكماي متاخر از جمله ملا صدراي شيرازي استناد شده است.در حاليكه«احمد مهائمي كدكني» در قرن نهم هجري وفات يافته و حدود دويست سال پيش از ملاصدرا زندگي مينموده است.و ديگر آنكه، ايشان معتقدند در تفسير«بيان السعادة»كه حدود «هشتصد صفحه» در قطع رحلي بزرگ است.«وارد كردن قريب به چهار صفحه از كتاب ديگر گر چه به عين عبارت آن باشد»،چيزي را نفي يا اثبات نميكند.پس قطعاً اين تفسير از آن حضرت آقاي سلطانعليشاه شهيد است.

حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد علي ايازي نيز در كتاب محققانه خود،«شناخت نامه»تفاسير ،نگاهي اجمالي به130تفسير برجسته از مفسران شيعه و اهل سنت»،اين تفسير را از «صوفي شيعه»يعني جناب آقاي سلطانعليشاه شهيد دانسته و البته با نقل شبهه ي صاحب«الذريعه» و كليت جواب جناب آقاي رضا عليشاه «از احفاد»آن جناب ، و از اقطاب سلسله ي نعمت اللهي گنابادي، درباره ي آن، به دفع شبهه ميپردازد.خود ايشان،به طور خصوصي، براي يكي از اخوان اين بنده ي حقير،كه مسئول كتابخانه صالح است، گفته است كه براي تهيه كتابي كه ميگويند«بيان السعادة»از روي‌ آن «كپي» شده است، به پاكستان رفته و آن را يافتم.به جز چند صفحه (همانطور كه مرحوم علامه طهراني هم گفته اند)، اصلاً تشابهي ميان اين دو اثر برقرار نيست. جناب آقاي رضا عليشاه كه گفتيم از احفاد جناب آقاي سلطانعليشاه شهيد است نيز در كتاب«نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم» به طور مستوفي به پاسخ از شبهه ي فوق پرداخته اند ودر سفري كه به عتبات عاليات داشته اند، به ديدن مرحوم«شيخ آغا بزرگ طهراني» رفته اندكه شرح آن را در پاورقي صفحه 239 آن كتاب چنين ميخوانيم:«نگارنده در سفري كه در زمستان 1324خورشيدي،به قصد تشرف به عتبات عاليات نمودم، در نجف اشرف با مؤلف محترم«الذريعه» ملاقات نموده،خود را معرفي كرده، مورد ملاطفت و نوازش ايشان واقع شدم.بعداً اين نكات را به ايشان تذكر داده و ايشان نيز قبول كرده ، عذر خواهي نمودند.كه من قصد توهين نداشته،فقط نقل قول نموده ام،و از اينكه در اين موضوع ، تحقيق كامل نشده ،اظهار تاسف نمودند،و بعداً خواهش كردند كه يك دوره از مولفات مرحوم حاج ملاسلطان محمد و مرحوم حاج ملا علي و نوشته هاي پدر بزرگوارم و همچنين تاليفات خودم را براي ايشان بفرستم».

به علاوه، وقتي مرحوم امام خميني در سال 1358 و در ضمن تفسير سوره ي حمد،اين تفسير را از حضرت آقاي سلطانعليشاه ميداند،يعني شبهه ي مطرح شده توسط«شيخ آغا بزرگ طهراني» را قبول نداشته و مردود ميدانسته اند.

تازه مگر اين تفسير، تنها تاليف آقاي سلطانعليشاه شهيد است، كه با زير سوال بردن آن - آنهم با يك شبهه ي بي اساس كه جوابش توسط بزرگان حوزه داده شده است- بتوان مقام علمي ايشان را زير سوال برد.ايشان از شاگردان ممتاز مرحوم شيخ مرتضي انصاري،صاحب جواهر،در حوزه ي فقه و مرحوم حاج ملا هادي سبزواري، در حوزه ي حكمت و فلسفه، بوده اندو صاحب تاليفات بزرگ و پر مغز بسياري هستند، كه مرحوم مطهري در يادداشتهاي خود، از «ولايت نامه»ي ايشان،در زمينه مباحث مختلف، از جمله اثبات ضرورت وجود يك مربي عملي اخلاقي در زندگي انسان ،با عظمت و تجليل ياد ميكند.(جلوه هاي معلمي استاد،صفحه 24و25)

4.«طريقه» يعني «طريقت» ،يعني «سلسله».وقتي كه امام ، طريقه سه صوفي ياد شده ، از جمله «حضرت آقاي سلطانعليشاه شهيد» را،«طريقه معارف» يعني طريقه اي عرفاني ميدانند،اين به معناي آن است كه از نظر ايشان، سلسله نعمت اللهي گنابادي كه «حضرت آقاي شهيد» از اقطاب آن بوده اند،سلسله اي عرفاني است.

5.ميدانيم كه نام كوچك حضرت آقاي شهيد سلطان محمد ولقب طريقتي ايشان ،سلطانعليشاه بوده است.و امام با آن دقت بي نظير و مثال زدني خود،به جاي به كاربردن نام كوچك ايشان،كه «ملاسلطان محمد»بوده است، لقب طريقتي ايشان،يعني«ملاسلطانعلي»را به كار ميبرد.و اين موضوع علاقه و دلبستگي ايشان را به «تصوف»، عموماً و سلسله نعمت اللهي گنابادي ،خصوصاً نشان ميدهد.

نمونه دوم:«جناب آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي» ملقب به «رضا عليشاه»از اقطاب معاصردر سلسله نعمت اللهي گنابادي ،در سال 57 شمسي و چند ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي،با مرحوم امام خميني درشهر قم،ملاقاتي داشته اند، و مرحوم امام در آن ملاقات ،«طريقه و سلسله» ايشان را كاملاً تاييد مينمايند.جناب آقاي علي تابنده ملقب به «محبوبعليشاه» از ديگر اقطاب معاصر در سلسله ي نعمت اللهي گنابادي، شرح آن ملاقات را چنين آورده اند:«جنابش در هيجدهم اسفند سال 1357 شمسي بر اثر اشتداد بيماري قلبي كه از مدت ها قبل، ايشان را رنج ميداد، به طرف مشهد حركت فرموده ،و بعد از چند روز تشرف و اقامت در آن شهر مقدس در 22 اسفند ، عازم تهران شدند و چند ماه در تهران سكونت داشتند.در اين مدت ضمن معالجه، به ملاقات مراجع تقليد و حضرات آيات عظام به قم مشرف شدند،و با حضرت امام خميني نيز،ديدار فرمودند.در آن ملاقات،مذاكراتي در باره انقلاب انجام شد،وحضرت امام اظهار ملاطفت و تاييد كامل نسبت به معظم له و طريقه ايشان نمودند.»41 جريان اين ملاقات ، به صورت خبر، در ستون«خبرهاي كوتاه» روزنامه هاي آن زمان، از جمله روزنامه ي«بامداد»،مورخه ي «يكشنبه دهم تيرماه سال 58»،آمده است.درباره ي مفاد آن ملاقات هم،با توجه به آنكه كتاب «خورشيد تابنده»، بارها و به ويژه در زمان حيات مرحوم «حاج سيد احمدخميني»،تجديد چاپ و منتشر شده است،اگر كوچكترين انحرافي در نقل قول از مرحوم امام ،صورت پذيرفته بود،قطعاً اعضاي بيت ايشان، به ويژه مرحوم «حاج سيد احمد خميني»متعرض آن ميشدند.

نمونه سوم:وقتي در سال 1360 شمسي، عده اي نادان و مغرض ، مزاحمت ها و تضييقاتي را براي «جناب آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي» قطب وقت سلسله ي نعمت اللهي گنابادي ايجاد ميكنند،آيت الله محمد محمدي گيلاني،دادستان كل وقت كشور به دستور حضرت امام ، دستورالعملي خطاب به « برادران سپاه پاسداران و قواي انتظامي و ماموران و ضابطين ارگانهاي قضايي » نوشته و پيش از ابلاغ آن،به محضر مرحوم امام ميبرد و ايشان به وي تذكر ميدهند كه عبارت«جناب رئيس الفقراء» را،پيش از اسم آقاي تابنده اضافه نمايند.و اما متن اعلاميه:« بسم الله الرحمن الرحيم ـ بدينوسيله به همه برادران سپاه پاسداران و قواي انتظامي و ماموران وضابطين ارگانهاي قضايي اعلام ميگردد كه جناب رئيس الفقراء ، آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي، وفقه الله تعالي لمراضيه، و تمام متعلقان ايشان در سايه دولت عليه جمهوري اسلامي ، مدت اظلالها علي رؤوس العالمين، مامون ومصون از هرگونه تعرض ميباشند و حرام است بدون مجوز قضايي، كسي وسيله تعرض آنان را فراهم آورد.شما عزيزان حكومت اسلامي كه بحمد الله دست تواناي فعال حافظين حدود الهي هستيد،همه وقت كوشا بوده وهستيد كه چهره نوراني رحمة للعالمين صلي الله عليه وآله را به همه اقشار بشريت معرفي فرماييد، و حتي بيگانه ها را با حسن اخلاق و درايت با امت اسلام يگانه نماييد.و بديهي است كه تعرض بدون مجوز قضايي،علاوه بر حرمت،موجب تعقيب متعرض خواهد شد.

حاكم شرع و رييس دادگاه انقلاب اسلامي مركز محمد محمدي گيلاني»

و به اين وسيله ، حضرت امام، هرگونه تعرض و تعدي را به ساحت اقطاب و مشايخ و دركل سلسله نعمت اللهي گنابادي «حرام»معرفي مينمايند.وآقاي تابنده را به عنوان كسي معرفي مي كنند كه به دنبال جلب رضايت الهي است.

البته اين علاقه ، دوطرفه بوده است : زيرا وقتي مرحوم امام در تاريخ ششم ذيحجه ي سال 1383 قمري ، از باز¬داشت دولت وقت ، آزاد ميشوند ، جناب سلطانحسين تابنده ، نامه ي تبريكي به ايشان مي نويسند كه متن آن ، چنين است :



قم: محضر محترم حضرت مستطاب آيت الله العظمي آقاي خميني ، دامت بركاته

هو

121

مورخه 6 ذيحجه 1383

به عرض انور عالي مي رساند در اينموقع كه حضرت آيت الله به قم و مسكن مآلوف مراجعت فرموده ايد ، لازم دانستم كه از طرف خود و عموم برادران ايماني و فقراي نعمت اللهي ، مراتب مسرت و خوشوقتي و شكرگزاري را حضور شريف ، عرضه بدارم ، و تبريك ورود عرض نماييم . اين خبر باعث مسرت همه فقراي نعمت اللهي گرديد ورويه حضرت آيت الله ، مورد تاييد عموم مي باشد . از ساحت عز حضرت احديت جلت عظمته و عمت آلايه ، سلامت ذات با بركات و ازدياد توفيقات و تاييدات حضرت آيت الله را در اعلاي نام ديانت مقدسه وترويج احكام شريعت مطهره و دفاع از مريم مقدس دين ومذهب ، تحت توجهات ولي عصر حجت ثاني عشر ( عج) مسالت دارم و اميدوارم در ايجاد اتفاق و رفع نفاق بين فرق وطوايف مختلفه شيعه بلكه مسلمين نيز كه عامل بزرگي براي ايجاد مجدو عظمت اسلامي است ، موفق و مؤيد بوده باشند . چون امروز براي تحكيم و تقويت مباني اسلامي و دفاع از حريم ديانت ، اتحاد شيعه بلكه عموم مسلمين لازم است . چنانكه سالهاي مديد است ، حضرت آقاي والد نيز به لزوم ارتباط و نزديكي و هماهنگي مسلمين بالاخص شيعه معتقدند و طبق نظريه ايشان اختلافات فرق مختلفه تشيع بلكه مسلمين ما دامي كه خلاف ضروريات مذهب و ديانت نباشد ، نبايد سبب تفرقه و تشتت و جدال گردد ، بلكه بايد همه ، براي حفظ مذهب و ديانت ، اختلافات خصوصي را كنار گذاشته دست به دست يكديگر بدهند واز دين ومذهب ، دفاع نمايند . انتظار ميرود كه حضرت ايت الله نيز كه براي بقاي احكام ديانت و حفظ آيين مذهب مي كوشند ، دامن همت به كمر زنند و اختلافات داخلي جامعه تشيع را نيز كه بيشتر آنها از غرض ورزي هاي افراد ناصالح بوجود آمده رفع نمايند ، ومردم را به لزوم رفع اختلافات و نزديك شدن بيكديگر آگاه فرمايند كه اگر در داخله اختلاف باشد ، زودتر و بيشتر موجب ضعف و انحطاط مي گردد.

استدعا مي شود هر موقع امر و فرمايشي كه از عهده ما برايد داشته باشند ، ارجاع فرمايند تا با نهايت ميل انجام شود. البته هر فرد متديني بايد به قدر توانايي خود از خدمت به ديانت كوتاهي و مضايقه ننمايد .حضرت والد ، اقاي صالح عليشاه ، سلام و تبزيك ورود عرض نمودند .

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاتة . وانا الاقل سلطانحسين تابنده .

علي اي حال،از اين نمونه ها باز هم ميتوانيم مثال آوريم كه صرف نظر مينماييم.

درباره رواياتي كه در رد تصوف وصوفيه آورده ايد،بايد بگويم اين بنده ي حقير،تمام رواياتي را كه درباب تصوف وصوفيه به ما رسيده است،جمع آوري نموده ام.آنها به دو دسته تقسيم ميشوند:الف-رواياتي در ذم و نكوهش صوفيه،ب- رواياتي در مدح و ستايش صوفيه.و در اين مورد،فقط به كلام ايت الله ،علامه ي ذوالفنون،مرحوم ابوالحسن شعراني، كسي كه بزرگاني همچون علامه حسن زاده آملي را تربيت نموده است،استناد ميكنم.ايشان معتقد بوده اند:«نكوهش هايي كه در بعضي از روايت از صوفيان ميبينيم، از قبيل نكوهش هايي است كه - در احاديث معتبر-از علما و متكلمان شده ،و همان سان كه نكوهش هاي وارده در احاديث، در حقيقت متوجه علماي سوء و اهل مجادله است نه همه علما،غرض از آنچه در مذمت صوفيان وارد شده نيز، صوفيان دنياپرست است نه همه صوفيان.و بستگان بدين قوم شريف(صوفيان)مانند ساير طبقات ، اكثراً صالح و گروهي منحرف بودند.»43 در باره شك و شبهه اي كه در باب «معروف كرخي» نوشته ايد. هم ،جوابتان را با كلام همان «عرفاي سلسله شوشتريه» كه تقديسشان نموده ايد ميدهم.مرحوم آيت الله علامه طهراني از زبان مرحوم سيد هاشم حداد- كه جواب مخالفانش را ميداده است-درباره ي«معروف كرخي» آورده است:«من يك روز با رفقاي كاظمين ، بعد از زيارت نواب اربعه در بغداد، براي زيارت قبر«معروف كرخي» با آنها رفتم....

اما«معروف كرخي» بدون هيچ ترديد و شكي از اعاظم شيعه و داراي ولايت عاليه بوده است.كيست كه در معروف كرخي شك كند؟همه علما او را به عظمت و جلالت ياد كرده اند و او را از شيعيان خلص و از تربيت شدگان به دست حضرت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام شمرده اند.اين مسكين ها آمده اند و زيارت قبر «معروف(كرخي) را به زيارت قبر ابي حنيفه تحريف كرده اند.»44 البته اگر مرحومان، سيد هاشم حداد و آيت الله علامه طهراني، پيش بيني ظهور دانشمنداني همچون من و شما را، ميكردند حتماً در تاييد «معروف كرخي» احتياط بيشتري مينمودند.در هر حال،مرحوم آيت الله علامه طهراني در پاورقي همان صفحه نيز آورده اند:«1.و حتي آيت الله سيد شرف الدين عامِلي دركتاب «المراجعات» در طبع اول،صفحه 95، در تحت شماره 84، در ضمن المراجعة 16،او را از زمره يكصد نفر رجال شيعه ذكر نموده است.وما در رساله اي كه در احوال «معروف كرخي» نوشته ايم و درجنگ شماره 18،ص 206تا ص219 آمده است، بطور تفصيل از مقام و منزلت او يادنموده ايم.»مرحوم آيت الله سيد علي قاضي-شيخ طريقتي علامه طباطبايي وسيد هاشم حدادو...-نيز درنامه اي كه به دامادش، مرحوم ميرزا ابراهيم شريفي زابلي نوشته ، از جمله در باب «طريقت» و «معروف كرخي» هم آورده است:«...و اگر در ارض اقدس قدري مانديد، كما هو المظنون .البته متوقع است كه به فيوض عظيمه برسيد.تمام اهل طريقت يا اغلب آنها،حسب خود را به حضرت رضا-عليه و علي آبائه و ابنائه الصلاة و السلام و التعية والثناء-منتهي ميسازند و حرفشان بر اين است كه در دولت هاشميه كه تقيه كم شد و اول تنفس شيعه بود،آن بزرگوار،طريقت را كه باطن شريعت است راهنما شد و علناً به مسلمين رسانيد كه راه،همين است و ظاهر (كذا)، ظاهر آن است و آن مخصوص وجود اميرالمومنين و اولاد كرام او بود-صلوات الله عليهم-و فلان و فلان خبر نداشتند، نامحرم بودند...و گويند كه حضرت رضا ،خرقه را به «معروف كرخي»داد...مقصود آنكه غافل مباش!»45 مرحوم آيت الله قاضي، علناً در اين نامه، خرقه ي خود و ساير مشايخ «سلسله شوشتريه» را به «معروف كرخي»ميرساند.يعني با زبان گوياي بي زباني به همگان مي فهماند كه ،«سلسله شوشتريه»از فروعات و متفرعات «طريقه معروفيه و نعمت اللهي »است، ورسماً ميگويد كه امام رضا(ع)به تمام مسلمين فهمانيد كه راه به سوي خدا،«طريقت تصوف»است كه عبارت از همان باطن «شريعت »ميباشد.

علامه طهراني در جلد سوم از كتاب «الله شناسي» هم در دفاع از تصوف و از جمله در دفاع از حقانيت «معروف كرخي»، سنگ تمام گذاشته اند.در صفحه 331، وي را از اولياي خدا و شاگرد امامان دانسته اند.در صفحه 335و336 نيز، وي را «شيخ مستجاب الدعوه» لقب داده و از شاگردان اهل بيت عصمت و طهارت شمرده اند.در صفحه337 هم ،«شيخ معروف كرخي» را شاگرد بزرگ ائمه دانسته و ابوالفتوح و سيد ابن طاووس و شهيد ثاني را ، پيرو راه و روش آن بزرگوار و نيز صوفي معرفي كرده اند.در صفحه 331،تمام علماي حقيقي اسلام و تشيع،از جمله سالكان و عارفان «سلسله شوشتريه» مانند:مرحومان آيت الله سيد علي شوشتري،ملاحسينقلي همداني، آيت الله سيد احمد كربلايي طهراني، آيت الله سيد علي آقاي قاضي، علامه طباطبايي، سيد هاشم حداد و ... را،«هم مرام و هم سخن» با «معروف كرخي» و «بايزيد بسطامي» معرفي نموده و ميگويند:«همه،سخنشان و مرامشان واحد است.»به عبارت ديگر ،ايشان تمام علماي حقيقي اسلام و تشيع و ازجمله سالكان وعارفان سلسله ي شوشتريه را،«صوفي» ميدانند.و باز به عبارت ديگر،ايشان اساساً راهي به جز«تصوف»، براي رفتن به سوي خدا و فناي در اسماء و صفات و ذات او نميشناسند ومعرفي نميكنند.

و اين در حالي است كه ميدانيم خط سير اصلي اين سلسله،از مرحومان سيد علي شوشتري به ملاحسينقلي همداني واز او به سيد احمد كربلايي طهراني، و از او به آيت الله سيد علي اقاي قاضي ميرسد.مرحوم قاضي،آنگونه كه از كثيري از شاگردان و مريدان وي نقل شده است، فقط به خاطر آنكه حاج شيخ عباس قوچاني ملبس به لباس روحانيت بوده اند، اورا به عنوان وصي رسمي خود قرار ميدهند.و الا همگان اقرار دارند كه مرحوم سيد هاشم حداد، وصي و خليفه و جانشين حقيقي مرحوم قاضي است.و ايشان هم كه مرحوم آيت الله علامه طهراني را وصي و خليفه خويش قرار داده بوده اند.پس خط سير اصلي سلسله شوشتريه از طريق سيد هاشم حداد به مرحوم علامه طهراني رسيده است. و هم اينك هم كه حاج سيد محمد صادق طهراني فرزند برومندشان،خليفه و جانشين پدرهستند.در هر حال، منظور اين بود كه كسي كه خليفه و جانشين مرحومان حداد و قاضي و كربلايي و ملاحسينقلي همداني وسيد علي شوشتري بوده ، اينگونه از «تصوف» و«شيخ معروف كرخي» و «حضرت آقاي سلطانعليشاه گنابادي» دفاع كرده و مشي و طريقت تمام علماي حقيقي تشيع از جمله سالكان و عارفان سلسله شوشتريه را هم ،مشي آن بزرگان و طريقت تصوف دانسته و همه ي انها را «صوفي» ميخواند.در مقاله ي مستقلي كه در اين باب نگاشته ايم ، بطور مستوفي و كامل در اين باره سخن رانده ايم.

ايشان در صفحات 336و337 از همان كتاب،خطاب به تمام كساني كه برعليه بزرگان صوفيه،از جمله«شيخ معروف كرخي» تبليغات سوء بي پايه و اساس ميكنند، مطالبي مرقوم نموده اند كه واقعاً مو بر بدن خدا ترسان و آخرت باوران، راست ميشود.توجه كنيد:«تصور كرديد كه آنگاه كه قلم دردستتان بود، وقدرت داشتيد چنين تهمت هايي را به امثال اخص خواص واحب محبان امامان ما، همچون حضرت امام صادق و فرزند اكبرش حضرت موسي بن جعفر و فرزند ارشد وي حضرت علي بن موسي عليهم الصلوة والسلام(يعني شقيق بلخي و بايزيد بسطامي و معروف كرخي) بزنيد، و با اين كر وفرها،و خيز و جست ها،و بم وزيرها، آنها را منزوي كنيد و در زندان عزلت، وحبس دوري و كناره گيري از عامه مردم رها كنيد، آنان شما را يله و رها باز ميگذارند؟!به خداوند سوگند ميخورم كه اينك ديده ايد(يعني آنها كه مخالف بوده اند و مرده اند)و خواهيد ديد(يعني مخالفيني كه هنوز زنده اند و روزي خواهند مرد)،در عقبات سخت،و كريوه هاي مهيب و سنگين وقت مرگ،و عالم قبر،وحشر ونشر، وعرض و سؤال ،و حساب و مواقف عظيمه عند الله رب العالمين، فرد فرد اين افراد،ايستاده و از شما مؤاخذه ميكنند كه به چه دليل و مستند قطعي، به ما چنين نسبت هايي را به رايگان روا داشتيد، و در محافل و مجالس درس و بر روي منبر پيامبر و در لابلاي كتاب هاي ديني و عقيدتي جميع اهل جهان،بر ما نثار كرديد؟!؟!؟!

چطور شد كه آيه:«و لاتقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» را در اينجا در زير خاك هاي نسيان انباشته نموديد، و فقط در بحث عدم حجيت ظنون مطلقه در كتاب اصول از آن دم زديد؟!چطور شد از بحث ال و لام در «احل الله البيع»،آن همه استفاده هاي عموم و اطلاق ، و آن تفريع فروع كثيره را نموديد، اما در بحث الف ولام «السمع و البصر و الفؤاد» كه شد،در اينجا چشم بر دوختيد، وتاكيد«كل اولئك» را ناديده گرفتيد، و از افاده نكره در سياق نفي در كلمه «علم» ، استفاده استغراق ننموديد؟!؟!؟!».

و در صفحات 331و332،ضمن آنكه كار نويسندگان مخالف تصوف را،سرپوش نهادن بر روي عقل ها و فهم ها معرفي ميكنند، مي نويسند:«كجا ميتوان با نسبت هاي نارواي خداناپسندانه، دامان اينان را لكه دار نمود؟!كجا ميتوان حساب اينها را در عمل و عقيده، با امامان به حق شيعه جداكرد؟!كجا با نسبت هاي خلاف واقع به عرفاي راستين و حكماي متقين امثال محيي الدين و ملاصدراي شيرازي،ميتوان سرپوش بر روي عقول و افهام نهاد؟!»

در باره ي «كشف وشهود هاي شيطاني» هم كه به صوفيه نسبت داده ايد، بايد چند نكته را به عرض شما برسانم:

1.اولاً تمام نظام معنوي و باطني فرهنگ ديني مسلمانان را در تمامت تاريخ ايشان همين «كشف و شهودهايي» كه شما، متاسفانه بسيار بي ادبانه از آنها نام برده ايد، تشكيل ميدهد.كشف و شهود ها و اسراري كه پس از وقوع و نزول به قلب مبارك صوفيان عظام، در قالب آثار جاودان ايشان به دست مسلمانان و ديگر علاقمندان رسيده است.

2.شما با اين نسبت زشت، در حقيقت به تمام علماي بزرگ تاريخ اسلام و تشيع، از قبيل:شيخ بهايي، ملاصدرا، ملامحسن فيض كاشاني، حاج ملا هادي سبزواري،قمشه اي،آيت الله شاه آبادي، امام خميني، علامه طباطبايي، استاد جوادي آملي، علامه حسن زاده آملي،فاضل توني و... كه به تدريس و تعليم و تعلم اين آثار بزرگ صوفيه و اين كشف و شهودها و اسرار الهيه مشغول بوده اندو هستند، توهين كرده ايد و بايد پاسخگو باشيد.

3.اصلاً گيريم كه حق با شماست،و صوفيه منحرفند و آثارشان هم بر اساس «كشف و شهود هاي شيطاني» تاليف شده است.لطف كنيد و بخشنامه صادر كنيد تا آثار مولوي و حافظ و سعدي و خرقاني و عطار و ابن عربي و قونوي و قيصري و ابن فناري و ملاصدرا و فيض كاشاني و حاج ملاهادي سبزواري و ... را از ايران و جهان مسلماني،حذف كنند.آنگاه ديگر براي مسلمين چه ميماند؟!

4.شما كه دانشمند فاضلي نشان داده ايد ،زحمت كشيده و آثاري به بازار اهل علم و اهل دل عرضه كنيد تا جبران كمبود معنوي را نموده و ديگر حداقل اهل حوزه اي كه مخالف تصوف هستند ، محتاج آثار صوفيه نبوده و به تدريس و تعليم و تعلم اين كشف و شهود هاي شيطاني نپردازند.

ودرپايان عرض كنم كه مرحوم امام خميني در مورد تمام كساني كه دستي از دور بر آتش «تصوف وعرفان» دارند و عملاً طمع آنرا نچشيده اند، و ناشيانه والبته عالمانه!!!درباره آن ،نظر ميدهند و قضاوت ميكنند، ميگويند:«البته,مطالب عرفا فوق برهان بوده و برهان،وافي به آنها نيست.واهل تصوف گويند:تا شهود و كشف ، حاصل نشده و بارقه الهي در قلبي متنفذ نگردد،نميتوان فهميد كه عرفا چه ميگويند،و اگر كسي بدون ذوق عرفاني چيزي گفت، مثل حكم «پينه دوز محله» است در بحث «ترتب»،كه حكمش بدون تصور موضوع و طرفين قضيه است.»46 ايشان معتقدند كه براي فهم متون تصوف ، و گفتارصوفيه و عرفا،حتي علم امثال«حاج ملا هادي سبزواري» ها هم بكار نمي آيد.بلكه «مردي صوفي»لازم است كه صاحب «كشف ذوقي » هم باشد.47

در باره ي ساير مواردي كه در موردآنها،نسبت «بدعت»داده ايد، ميتوانيد به سايت هاي متنوع صوفيه حقه مراجعه و يا سؤالاتتان را به آدرس پست الكترونيكي بنده به آدرس :

e-mail: talabeye_soufi@yahoo.com ايميل نماييد تا پاسخ بگيريد.

درباره¬ي سلسله شوشتريه وخاستگاه و مشايخ و آرايشان نيز،در مقاله اي مستقل، پاسختان را خواهم داد.اگر گهگاهي زبانم به طنز گراييد ، حتماًبنده را مي بخشيد.
والسلام علي من اتبع الهدي

________________________________________
1 - خيلي زياد

2 تقريرات فلسفه ي امام خميني، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه(2)، ص 156 و 157



3 تقريرات فلسفه ي امام خميني، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه(2)، ص 156 و 157



4 تقريرات فلسفه ي امام خميني، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه(2)، ص 156 و 157



5 كرانه ها : شماره ي 2 ، ويژه كنگره ملي علامه سيد حيدر آملي (رض) ، مصاحبه با آيت الله معرفت .

6 "خداي تعالي، گوش و چشم و زبان اوست ." و اين مقام مشايخ طريقت تصوف است .

7- سر الصلوة ، امام خميني ، ص 83

8- شرح حديث جنود عقل و جهل : امام خميني ، ص 70

9- سرالصلوة ، امام خميني ، مقدمه آيت الله عبدالله جوادي آملي ، ص بيست و دو

10- سرالصلاه ، امام خميني ، ص 13

11- تفسير سوره حمد ، امام خميني ، ص 148

12- پزانتز ، از ماست .

13- هر سه ، از اصطلاحات معرفتي ( صوفيه ) است .

14- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 154

15- تفسير سوره حمد ، امام خميني ، ص 187

16- شرح حديث جنود عقل و جهل ، امام خميني ، 69

17- شرح حديث عقل وجهل ، امام خميني ، 69

18- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 30

19- شرح حديث جنود عقل وجهل ، امام خميني ، ص 69 و 70

20- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 81

21- پرانتز از ماست .

22- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 79

23- مصباح الهدايه ، امام خميني، ص 13، به جهت رعايت اختصار ترجمه خود را نقل كرديم .

24- مصباح الهدايه ، امام خميني، ص 36 ، به جهت رعايت اختصار ترجمه خود را نقل كرديم .

25- سلسله اي كه از مرحوم شوشتري جاري شده ، چون بي نام بود ، من بر آن ، نام فوق را گذارده ام .

26- مصباح الهدايه ، امام خميني ، ص 13

27- ترجمه از ماست .

28- شرح حديث جنود عقل وجهل ، امام خميني ، ص 28

29- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 304

30- كلام - عرفان - حكمت عملي ، علامه مطهري ، ص 96

31- - كلام - عرفان - حكمت عملي ، علامه مطهري ، ص93

32 - آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 229

33- - شرح حديث جنود عقل وجهل ، امام خميني ، ص 310 و 311

34- چهل حديث ، امام خميني ، ص 437

35- سرالصلاة ، امام خميني ، مقدمه عبدالله جوادي آملي ، ص بيست و يك، براي رعايت اختصار فقط ترجمه خود را از متن عربي امام آورديم.

36 - شرح دعاي سحر ، امام خميني ، ص 278

37- چهل حديث ، امام خميني ، ص120

38- شرح دعاي سحر ، امام خميني ص 327

39- سر الصلا ه ، امام خميني ، ص 117

40- تفسير سوره حمد ، امام خميني ، ص 94

41- خورشيد تابنده ، علي تابنده ، ص 85

42- روح مجرد ، علامه طهراني ، 747

43- خورشيد تابنده، علي تابنده، مكاتيب، ص 527 و 528

44- عرفان ايران ، مقاله استاد شعرايي و عرفان و تصوف ، اكبر ثبوت ، ص 17 ، به نقل از ترجمه و شرح كشف المراد ، ص 556 ، پاورقي و نفايس الفنون ، ج1 ، مقدمه ، ص 15

45- روح مجرد، مرحوم علامه طهراني ، ص 547

46- اسوه عارفان ، صادق حسن زاده ، محمود طيار مراغي ، ص 129 و 130

47- تقريرات فلسفه ي امام خميني ، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه( 2 ) ، ص 204

48- همان مدرك سابق ، ص 198
 

جمعه، مهر ۲۰، ۱۳۸۶

علي (ع) را «چه» كشت!؟

علي (ع) را «چه» كشت؟!

تحليلي بر فاجعه رمضان از ديدگاه علامه مطهري

دکتر محسن اسماعیلی

http://tehranemrooz.ir/v2/Default_view.asp?NewsId=34395

شهادت اميرمومنان، حضرت علي عليه‌السلام، از دردناك‌ترين فجايعي است كه در تاريخ بشر اتفاق افتاده است.

او نه تنها براي شيعيان و مسلمانان، كه براي تمام دل‌هاي حق‌طلب، عدالت‌خواه و جوياي فضايل اخلاقي، اسطوره‌اي دوست‌داشتني بوده و هست. براي همين است كه همه جان‌هاي پاك، شيفته و سوگوار شهادت مظلومانه اوست و هنوز هم اين پرسش در برابر قتل ناجوانمردانه او باقي است كه چرا؟
بررسي و تحليل فاجعه شهادت حضرت علي‌(ع)، حداقل از دو زاويه قابل انجام است؛ نخست آنكه بپرسيم او را چه كسي و چگونه كشت؟ مقدمات و آثار اين حادثه چه بود؟ ديگر آنكه به دنبال يافتن «چرا»يي اين اقدام ضدانساني باشيم. شيوه اول همان روش «تاريخ نقلي» است كه در جاي خود مفيد و آموزنده است، اما نبايد در آن متوقف ماند. بايد به «تاريخ تحليلي» هم‌رو آورد و فارغ از اينكه چه كسي مرتكب اين فاجعه دهشت‌بار شده است، بررسي كرد كه چرا چنين شد. پاسخ به اين سؤال دوم است كه از تكرار فاجعه جلوگيري مي‌كند و مرگ علي(ع) را مانند زندگي او براي ابديت درس‌آموز و سزاوار انديشيدن مي‌كند. يكي از بزرگترين و اصيل‌ترين متفكراني كه در اين باره انديشيده است، استاد شهيد مرتضي مطهري است و قصد ما در اينجا بازخواني و مروري گذرا بر يافته‌هاي ايشان است. آن بزرگوار به مناسبت بحث «اسلام و نيازهاي زمان» ضمن توجه به اين تفاوت، آن را چنين مطرح كرده و پاسخ مي‌دهد: «يك وقت مي‌گوييم علي (ع) را كه كشت و يك وقت مي‌گوييم چه كشت؟ اگر بگوييم علي (ع) را كه كشت؟ البته عبدالرحمن ابن‌ملجم، و اگر بگوييم
علي (ع) را چه كشت؟ بايد بگوييم جمود و خشك‌مغزي و خشكه مقدسي» (مجموعه شهيد مطهري، ج21، ص 92).
اين نكته‌اي است كه به مناسبت‌هاي مختلف در كتاب‌هاي گوناگون شهيد مطهري مورد توجه و تأكيد قرار گرفته است. ايشان جمود فكري را مهم‌ترين تهديد براي جامعه و تفكر اسلامي مي‌داند و بارها نسبت به تكرار آن هشدار داده است. از نظر وي خوارج و قاتلان علي عليه‌السلام تنها مصداقي از اين خطر بزرگ هستند؛ نه تنها مصداق آن و بالاتر اينكه نشانه‌هاي حيات و حضور روحيه خوارج همواره وجود داشته و دارد. استاد مطهري در كتاب «جاذبه و دافعه علي (ع)» مي‌نويسد: «بحث از خارجي‌گري و خوارج به عنوان يك بحث مذهبي، بحثي بدون مورد و فاقد اثر است، زيرا امروز چنين مذهبي در جهان وجود ندارد. اما در عين حال بحث درباره خوارج و ماهيت كارشان براي ما و اجتماع ما‌ آموزنده است. زيرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است؛ روح خارجي‌گري در پيكر بسياري از ما حلول كرده است. »!! (مجموعه آثار، ج16، ص 333).
معناي جمود و روح خارجي‌گري چيست؟ نشانه‌هاي آن كدام است؟ نمونه‌هاي آن چيست؟ به چه دليل به اين اندازه خطرناك است و همواره بايد درباره آن انديشيد؟ و بالاخره راه مبارزه با آن كدام است؟ اينها پرسش‌هايي است كه در ادامه، پاسخ آنها را از لابه‌لاي آثار شخصيتي جست‌وجو مي‌كنيم كه به تعبير امام خميني (ره) آثار او بدون استثنا خوب و آموزنده است.

روح خارجي‌گري، انفكاك تعقل از تدين است
از نظر شهيد مطهري «بايد بگوييم جمود و خشك مغزي و خشكه مقدسي» بود كه موجب آفرينش فاجعه‌اي به بزرگي ترور علي
عليه السلام در محراب عبادت شد و اين همان خطري است كه همواره جوامع بشري را تهديد مي‌كند. براي درك اهميت اين خطر بزرگ بايد در نظر داشت كه تعقل و تدين دو بال براي پرواز فرد يا جامعه به سوي خوشبختي و كمال است.
بديهي است كه پرواز با هيچ يك از اين دو بال، به تنهايي، انجام شدني نيست. همان‌گونه كه حذف دين‌ورزي از زندگي بشر، به بهانه خردمندي خيانت به او و پرتاب انسان به قعر بدبختي‌هايي است كه نمونه آن را امروزه در غرب شاهد هستيم، ناديده گرفتن خردورزي با شعار دين داري هم آثار نكبت‌باري در پي خواهد داشت. بالاتر اينكه در مقايسه آثار شوم اين دو، بدون ترديد تمسك به ظواهر دين منهاي تفكر و انديشه داراي عواقب وحشتناك‌تري است. در خصوص ديني هم اصالت با عقل و تعقل است و حتي ميزان ارزش دينداري افراد با اندازة خردورزي آنان سنجيده مي‌شود. آنان كه به اسم دين بديهيات و داده‌هاي عقلي را انكار مي‌كنند، نه تنها خود به گوهر دين‌ دست نيافته‌اند، كه با ارائه چهره‌اي زشت از بزرگ‌ترين نعمت الهي مانع گرايش دل‌هاي پاك به آن مي‌شوند و چه خيانتي بالاتر از اين؟! اينان با توقف در ظواهر احكام از اهداف دين دور شده و بلكه عليه آنها اقدام مي‌كنند و خوارج جلوه بارز چنين مردماني بوده‌اند. «ابن‌ابي‌الحديد مي‌گويد: اگر مي‌خواهيد بفهميد كه جمود و جهالت چيست، به اين نكته توجه كنيد كه اينها وقتي قرار گذاشتند اين كار را بكنند، مخصوصا شب نوزدهم رمضان را انتخاب كردند. گفتند: ما مي‌خواهيم خدا را عبادت بكنيم و چون مي‌خواهيم امر خيري را انجام بدهيم، پس بهتر اين است كه اين كار را در يكي از شب‌هاي عزيز قرار بدهيم كه اجر بيشتري ببريم» (مجموعه آثار، ج21، ص93).
اين چنين است كه شهيد مطهري جوهرة خارجي‌گري را جداسازي عقل از دين دانسته و هشدار مي‌دهد كه «انفكاك تعقل از تدين را كه همان روح‌ خارجي‌گري است»، هنوز هم زنده و خطرناك مي‌بيند. ايشان تصريح مي‌كند: «مذهب خارجي‌گري با اينكه ديري نپاييد اما روحش در تمام قرون و اعصار اسلامي جلوه‌گر بوده است تا اكنون كه عده‌اي از نويسند‌گان معاصر و روشنفكر دنياي اسلام نيز طرز تفكر آنان را به صورت مدرن و امروزي درآورده‌اند و با فلسفه حسي پيوند داده‌اند» (مجموعه آثار، ج16، ص 333).
عجيب اينكه از نگاه مطهري حتي مكتب اخباري‌گري در ميان شيعيان هم متاثر از روح خارجي‌گري است (همان) و «اين دو جريان خيلي شبيه يكديگر هستند»! (مجموعه آثار، ج21، ص 111).
خالي كردن آموزه‌ها و گرايش‌هاي ديني از بن مايه‌هاي عقلي، گرفتن روح از بدن و ميراندن آن است؛ همان‌ كاري كه كليسا كرد و همه اديان، و از جمله اسلام، هنوز هم كه هنوز است تاوان آن را مي‌پردازند. براي همين است كه در قرآن و ساير متون ديني اين همه بر تعقل و تدبر پافشاري شده است. دانشمند فرزانه دوران ما استاد محمدرضا حكيمي، كه خدايش به سلامت دارد، سال‌ها است با طرح نظريه «اهداف دين و احكام دين» هشدار داده و مي‌دهد كه بايد از تحجرگرايي و جمود بر ظواهر احكام و غافل ماندن از اهداف تشريع آنها بر حذر بود. گرفتار آمدن در چنين دامي موجب آن مي‌شود كه با تحول زمان و نيازهاي آن، احكام ديني نه تنها از فلسفه تشريع خود دور گردند، كه به ضد خود تبديل شده و بهانه‌اي به دست بدخواهان دهد تا اسلام را متهم به ناكار آمدي و عدم پاسخ‌گويي به نياز بشر كنند؛ گناهي كه بخشودني نيست.

نشانه‌ها و پيامدهاي مذهب خوارج
گفته شد آنچه از نظر استاد مطهري جوهرة مذهب خوارج و سبب به شهادت رساندن علي عليه‌السلام بود، انفكاك تعقل از تدين و روحيه جمود و خشكه مقدسي است. قاتلان علي (ع) نه تنها انسان‌هاي بي‌ديني نبودند، بلكه از شدت توجه به ظواهرِ ديني حتي مرتكب گناه كبيره را كافر مي‌دانستند و اين همان چيزي است كه «در مجموع روحيه آنها را خطرناك، بلكه وحشتناك كرد».
مطهري در كتاب جاذبه و دافعه علي (ع) با اشاره به اين نكته و تاكيد بر اينكه خطر نفي خردگرايي به نام دين‌ورزي همچنان باقي است و بارها در تاريخ اسلام تكرار شده است، «مميزات خوارج» و نشانه‌هاي پيدايش روح خارجي‌گري را چنين برمي‌شمارد (مجموعه آثار، ج16، صص 316-327):
1. خوارج روحيه‌اي مبارز‌ و فداكار داشتند و در راه عقيده و ايده خويش سرسختانه مي‌كوشيدند.
2. مردمي عبادت پيشه و متنسك بودند. شب‌ها را به عبادت مي‌گذراندند و بي‌ميل به دنيا و زخارف آن بودند.
3. مردمي جاهل و نادان بودند. در اثر جهالت و ناداني حقايق را نمي‌فهميدند و بد تفسير مي‌كردند.
4. مردمي تنگ نظر و كوته ديد بودند. اسلام و مسلماني را در چهار ديواري انديشه‌هاي محدود خود محصور كرده و مدعي بودند كه همه بد مي‌فهمند و يا اصلا نمي‌فهمند و همه جهنمي هستند.
اجتماع اين خصوصيات پيامدهاي مهمي نيز براي جامعه دارد كه دو پيامد اصلي و مهم آن را خود علي (ع) خطاب به خوارج فرموده‌اند: « همانا شما بدترين مردم هستيد. شما تيرهايي هستيد در دست شيطان كه از وجود پليد شما براي زدن نشانه خود استفاده مي‌كند و به وسيله شما مردم را در حيرت و ترديد و گمراهي مي‌افكند»(نهج‌البلاغه، خطبه 125).

اين 2 پيامد مهم چيست؟
نخست آنكه به دليل كنار نهادن تفكر و تحمل، خوارج به وسيله‌اي در دست صاحبان قدرت تبديل مي‌شوند. به عبارت ديگر «خطر جهالت اين‌گونه افراد و جمعيت‌ها بيشتر از اين ناحيه است كه ابزار و آلت دست زيرك‌ها قرار مي‌گيرند و سد راه مصالح عاليه اسلامي واقع مي‌شوند. هميشه منافقان بي‌دين، مقدسان احمق را عليه مصالح اسلامي برمي‌انگيزانند؛ اينها شمشيري مي‌گردند در دست آنها و تيري در كمان آنها» (مجموعه آثار، ج16، ص 323).
حماقت جاهلان متنسك باعث شد تا از طريق آنان پيروزي حتمي ياران علي (ع) در جنگ صفين جاي خود را به پذيرش آتش بس و حكميت اجباري دهد، حكميت نيز منجر به عزل علي گردد و سپس علي را به گناهِ ناكرده پذيرش حكميت متهم و بعد هم ترور نمايند. دومين پيامد خطرناكي كه در نهج‌البلاغه بر آن تاكيد شده است، پيدايش فتنه و گمراهي در ميان عوام است. خوارج به دليل تمسك به شعارهاي ديني و عمل به ظواهر احكام، ديگران را فريب مي‌دهند و به همين دليل مبارزه با آنان سخت‌ترين جهاد است. علي عليه‌السلام از روحيه خارجي‌گري به «هاري» كه يك بيماري مسري و خطرناك است ياد مي‌كند و مي‌فرمايد به دليل ظاهر فريبنده خوارج كسي جز من جرأت درآوردن چشم اين فتنه را نداشت(نهج‌البلاغه، خطبه 92).
به همين دليل است كه شهيد مطهري در ميان همه مشكلات، خوارج را «مشكل اساسي» آن حضرت مي‌نامد(مجموعه آثار، ج16، ص 598). و «اين است كه علي به عنوان يك افتخار بزرگ براي خود مي‌گويد: اين من بودم و تنها من بودم كه خطر بزرگي را كه از ناحيه اين خشكه مقدسان به اسلام متوجه مي‌شد، درك كردم. پيشاني‌هاي پينه بسته اينها و جامه‌هاي زاهد مآبانه‌شان و زبان‌هاي دائم الذكرشان و حتي اعتقاد محكم و پابرجا‌يشان نتوانست مانع بصيرت من گردد. من بودم كه فهميدم اگر اينها پابگيرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند كرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرايي و تقشر و تحجري خواهند كشانيد كه كمر اسلام خم شود. مگر نه اين است كه پيغمبر فرمود: دو دسته پشت مرا شكستند: عالم لاابالي و جاهل مقدس مآب. » (همان، ج16، ص 320).
سلام بر علي، آن روز كه در كعبه زاده شد، آن روز كه مظلومانه و غريب در مسجد به شهادت رسيد و آن روز كه سرافرازانه محشور خواهد شد.

 

 

چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶

بهترين وسيله تهذيب نفس

استاد مطهري
جاذبه و دافعه علي عليه‌السلام
صفحات 82-72

بحثهای گذشته در باب عشق و محبت مقدمه بود و اكنون می‏خواهيم كم كم به‏ نتيجه برسيم . مهمترين بحث ما - كه در حقيقت بحث اصلی ما است - اينست كه آيا عشق و علاقه به اولياء و دوستی نيكان ، خود هدف است يا وسيله‏ای است برای تهذيب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضائل و سجايای انسانی‏ در عشقهای حيوانی ، تمام عنايت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب‏ اعضاء و رنگ و زيبائی پوست اوست و آن غرائز است كه انسان را می‏كشد و مجذوب می‏سازد ، اما پس از اشباع غرائز ديگر آن آتشها فروغ ندارد ، و به‏ سردی می‏گرايد و خاموش می‏گردد . اما عشق انسانی همچنانكه گفتيم حيات است و زندگی ، اطاعت آور است و پيروساز . و اين عشق است كه عاشق را مشاكل با معشوق قرار می‏دهد و وی‏ می‏كوشد تا جلوه‏ای از معشوق باشد و كپيه‏ای از روشهای او ، همچنانكه خواجه نصيرالدين طوسی در شرح اشارات‏ بوعلی می‏گويد : و النفسانی هو الذی يكون مبدأ و مشاكله نفس العاشق لنفس المعشوق فی‏ الجوهر ، و يكون أكثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرش عن نفسه . . . و هو يجعل النفس لينة شيقة ذات وجد ورقة منقطعة عن الشواغل الدنيوية . " عشق نفسانی آنست كه مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است ، بيشتر اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است كه از نفس وی صادر می‏گردد . اين عشق است كه نفس را نرم و پرشوق و وجد قرار می‏دهد ، رقتی ايجاد می‏كند كه عاشق را از آلودگيهای دنيائی بيزار می‏گرداند " . محبت به سوی مشابهت و مشاكلت می‏راند و قدرت آن سبب می‏شود كه محب‏ به شكل محبوب درآيد . محبت مانند سيم برقی است كه از وجود محبوب به‏ محب وصل گردد ، و صفات محبوب را به وی منتقل سازد . و اينجاست كه‏ انتخاب محبوب اهميت اساسی دارد . لهذا اسلام در موضوع دوستيابی و اتخاذ صديق بسيار اهتمام ورزيده و در اين زمينه آيات و رواياتی بسيار وارد شده‏ است ، زيرا دوستی همرنگ ساز است و زيباساز و غفلت آور ، آنجا كه پرتو افكند عيب را هنر می‏بيند و خار را گل و ياسمن در قسمتی از آيات و روايات از همنشينی و دوستی مردم ناپاك و آلوده‏ سخت بر حذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاكدلان دعوت كرده‏ است .
.ابن عباس می‏گفت در محضر پيغمبر بوديم پرسيدند بهترين همنشينان كيست‏ ؟ حضرت فرمود : « من ذكركم بالله رويته ، و زادكم فی علمكم منطقه ، و ذكركم بالاخرش عمله » . " آنكس كه ديدنش شما را به ياد خدا بيندازد و گفتارش بر دانشتان‏ بيفزايد و رفتارش شما را به ياد آخرت و قيامت بيندازد " .
بشر به اكسير محبت نيكان و پاكان سخت نيازمند است كه محبت بورزد و محبت پاكان او را با آنها همرنگ و همشكل قرار دهد . برای اصلاح اخلاق و تهذيب نفس طرق مختلفی پيشنهاد شده و مشربهای‏ گوناگونی پديد آمده است . از جمله مشرب سقراطی است . طبق اين مشرب‏ انسان بايد خود را از راه عقل و تدبير اصلاح كند . آدمی اول بايد به فوائد تزكيه و مضرات آشفتگی اخلاق ايمان كامل پيدا كند و سپس با ابزار دستی‏ عقل يك يك صفات مذموم را پيدا كند - مثل كسی كه می‏خواهد موها را تك‏ تك از داخل بينی بچيند ، يا مثل كشاورزی كه از لابلای زراعت با دست‏ خود يك يك علفهای هرزه را بكند ، يا مثل كسی كه می‏خواهد گندم را با دست خود از ريگ و كلوخ پاك كند - و آنگاه آنها را از خرمن هستيش پاك‏ كند . طبق اين روش بايد با صبر و حوصله و دقت و حساب و انديشه ، تدريجا مفاسد اخلاقی را زايل كرد و غشها را از طلای وجود پاك كرد و شايد بتوان گفت كه برای عقل امكان پذير نيست كه از عهده برآيد . فيلسوفان ، اصلاح اخلاق را از فكر و حساب می‏خواهند ، مثلا می‏گويند : عفت‏ و قناعت باعث عزت و شخصيت انسان است در نظر مردم ، و طمع و آز موجب‏ ذلت و پستی است . يا می‏گويند علم موجب قدرت و توانائی است ، علم‏ چنين است و علم چنان ، " خاتم ملك سليمان است علم " ، علم چراغی‏ است فرا راه انسان كه راه را از چاه روشن می‏كند . و يا می‏گويند حسد و بدخواهی بيماری روحی است ، از نظ ر اجتماعی عواقب سوئی را دنبال خواهد داشت و از اين قبيل سخنان . شك نيست كه اين راه ، راه صحيحی است و اين وسيله ، وسيله خوبی است‏ ، اما سخن در ميزان ارزش اين وسيله خوبی است با مقايسه با يك وسيله‏ ديگر . همچنان كه اتومبيل مثلا وسيله خوبی است ، اما در مقام مقايسه با هواپيما مثلا بايد ديد ارزش اين وسيله در چه حد است . ما قبلا درباره ارزش راه عقل از نظر راهنمائی ، يعنی از اين نظر كه چه‏ اندازه استدلالات به اصطلاح عقلی در مسائل اخلاقی واقع نما است و صحيح است‏ و مطابق است و خطا و اشتباه نيست ، بحثی نداريم ، همين قدر می‏گوئيم كه مكاتب فلسفی اخلاقی و تربيتی لا تعد و لا تحصی است و هنوز اين مسائل از نظر استدلالی از حدود بحث و اختلاف و تجاوز نكرده است ، و باز می‏دانيم كه اهل عرفان به طور كلی می‏گويند :

پای استدلاليان چوبين بود
پای چوبين سخت بی‏تمكين بود

بحث ما فعلا در اين جهت نيست ، بلكه در اينست كه ميزان برد اين‏ وسائل چقدر است ؟ اهل عرفان و سير و سلوك به جای پويش راه عقل و استدلال ، راه محبت و ارادت را پيشنهاد می‏كنند . می‏گويند كاملی را پيدا كن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال ، هم بی‏خطرتر است و هم سريعتر . در مقام مقايسه ، اين دو وسيله مانند وسائل دستی قديم‏ و وسائل ماشينی می‏باشند . تأثير نيروی محبت و ارادت در زايل كردن رذائل‏ اخلاقی از دل از قبيل تأثير مواد شيميائی بر روی فلزات است . مثلا يك‏ كليشه ساز با تيزاب اطراف حروف را از بين می‏برد نه با ناخن و يا سر چاقو و يا چيزی از اين قبيل . اما تأثير نيروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی‏ مانند كار كسی است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند ، چقدر رنج و زحمت دارد ؟ اگر يك آهن ربای قوی در دست داشته باشد ممكن‏ است با يك گردش همه آنها را جدا كند . نيروی ارادت و محبت مانند آهن‏ ربا صفات رذيله را جمع می‏كند و دور می‏ريزد . به عقيده اهل عرفان ، محبت‏ و ارادت پاكان و كملين همچون دستگاه خودكاری ، خودبخود رذائل را جمع می‏كند و بيرون می‏ريزد . حالت مجذوبيت اگر بجا بيفتد از بهترين حالات است و اينست كه تصفيه گر و نبوغ بخش است . آری آنانكه اين راه را رفته‏اند ، اصلاح اخلاق را از نيروی محبت می‏خواهند و به قدرت عشق و ارادت تكيه می‏كنند . تجربه نشان داده است كه آن‏ اندازه كه مصاحبت نيكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است‏ خواند صدها جلد كتاب اخلاقی مؤثر نبوده است . مولوی پيام محبت را به ناله نی تعبير كرده است ، می‏گويد :

همچو نی زهری و ترياقی كه ديد ؟
همچو نی دمساز و مشتاقی كه ديد ؟
هر كه را جامه ز عشقی چاك شد
او ز حرص و عيب كلی پاك شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبيب جمله علتهای ما

گاهی بزرگانی را می‏بينيم كه ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس‏ پوشيدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقليد می‏كنند . اين تقليد اختياری‏ نيست ، خودبخود و طبيعی است . نيروی محبت و ارادت است كه در تمام‏ اركان هستی محبت اثر می‏گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می‏سازد . اينست كه هر انسانی بايد برای اصلاح خويش دنبال اهل حقيقتی بگردد و به او عشق بورزد تا راستی‏ بتواند خويش را اصلاح كند .

گر در سرت هوای وصال است حافظا
بايد كه خاك درگه اهل هنر شوی

انسانی كه قبلا هر چه تصميم می‏گرفت عبادت يا عمل خيری انجام دهد باز سستی در اركان همتش راه می‏يافت وقتی كه محبت و ارادت آمد ديگر آن‏ سستی و رخوت می‏رود و عزمش راسخ و همتش نيرومند می‏گردد . مهر خوبان دل و دين از همه بی‏پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش ليلی‏ برد

من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذره‏ای بودم و عشق تو مرا بالا برد
 

خم ابروی تو بود و كف مينوی تو بود
كه در اين بزم بگرديد و دل شيدا برد (علامه طباطبايي)

تاريخ ، بزرگانی را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كملين - لااقل در پندار ارادتمندان - انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است . ملای‏ رومی يكی از آن افراد است . او از اول اينچنين سوخته و پرهيجان نبود . مردی دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدريس بود . از روزی كه با شمس تبريزی برخورد كرد و ارادت‏ به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برا فروخت و همچون جرقه‏ای بود كه در انبار باروت افتاده است ، شعله‏ها افروخت . او خود ظاهرا مردی است اشعری مسلك ، ولی مثنوی او بی‏شك يكی‏ از بزرگترين كتابهای جهان است . اشعار اين مرد همه‏اش موج است و حركت‏ . ديوان شمس را به ياد مراد و محبوب خويش سروده است . در مثنوی نيز زياد از او ياد می‏كند . در مثنوی ، ملای رومی را می‏بينيم به دنبال مطلبی است اما همين كه به‏ ياد شمس می‏افتد طوفانی سخت در روحش پديد می‏آيد و امواج خروشانی را در وی به وجود می‏آورد . می‏گويد :

اين نفس جان دامنم برتافته است
بوی پيراهان يوسف يافته است
كز برای حق صحبت سالها
باز گو رمزی از آن خوش حالها
تا زمين و آسمان خندان شود
عقل و روح و ديده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبيب
همچو بيماری كه دور است از طبيب
من چه گويم يك رگم هشيار نيست
شرح آن ياری كه او را يار نيست
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خونريزی مجو
بيش از اين از شمس تبريزی مگو
 

و اين مصداق راستين گفته حافظ است :

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه
 نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
 

از اينجا می‏توانيم استفاده كنيم كه كوشش و كشش ، يا فعاليت و انجذاب بايد همراه باشند . از كوشش بدون جذبه كاری ساخته نيست كما اينكه كشش بدون كوشش به جائی نمی‏رسد.
 

------------------------------------------------------------

1 - شرح اشارات ، ج 3 ، ص 383 ، طبع جديد .

 

یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۶

با قامتي به صلابت صلوات

عبدالعظيم صاعدي

روزنامه اطلاعات 17 ارديبهشت 1385     شماره 23620  صفحه 6

http://www.magiran.com/ppdf/p02822236200061.pdf

جمعه، تیر ۰۸، ۱۳۸۶

آداب السير والسلوك نامه‏اي از آقا محمّد بيدآبادي به ميرزاي قمي

علي صدرائي خوئي

http://www.seraj.ir/engine/View_article.asp?LangStr=f_&ID=A23727

 

مقدمه
انسان گرفتار آمده در عالم طبيعت و دور افتاده از عالم بيكران قدس و ملكوت، هر لحظه نيازمند نغمه روح افزايي مي‏باشد تا مرغ روح را از قفس تن بر عالم جان به پرواز درآورد و به همين سبب علماي اخلاق تذكر و نصحيت را براي همه كس، در هر زمان لازم و ضروري دانسته‏اند.

در اين ميان نصايح، با هم تفاوت زيادي دارند و گاه اتفاق افتاده كه كلمه‏اي برآمده از جان وارسته‏اي در نفوس مستعد چنان كارگر افتاده كه چندين كتاب و منبر آن تأثير را نداشته‏اند.
از بزرگي پرسيده‏اند: چرا اين همه در مجالس وعظ و تذكر شركت مي‏كني؟ پاسخ داد: هنوز آن كلمه‏اي كه قرار است مرا تكان دهد و حركتي در من ايجاد كند نيافته‏ام!
به همين جهت بزرگان به دنبال جانهاي آشنا بودند و از آنان تقاضاي موعظه مي‏كردند تا موجب حركتي در روح و اشتياقي در بدن براي طاعات باشد، هر چند آن بزرگان خود، آن معاني را به نحو كمال واقف بودند.

 

ميرزاي قمي (1150 ـ 1231 ق) 1
ميرزا ابوالقاسم بن حسن گيلاني شفتي رشتي معروف به ميرزاي قمي و صاحب قوانين ابتدا نزد پدرش درس خوانده و سپس به خوانسار رفته است. پس از آن نزد سيد حسين خوانساري جد صاحب روضات تلمذ نموده است. سپس در كربلا نزد وحيد بهبهاني درس خوانده و با اخذ گواهي اجتهاد از او به جاپَلَق، يكي از دهات بروجرد رفته است. او اندكي بعد در اصفهان و سپس در شيراز مقيم بوده تا اينكه به درخواست مردم قم در اين شهر ساكن و تا آخر عمر در آنجا به سر برده است. مدفن او در قبرستان شيخان قم معروف است. از مهمترين آثار ميرزا قوانين المحكمة و جامع الشتات و غنائم الايّام را مي‏توان نام برد.
بين ميرزا و مرحوم بيدآبادي صميميت كامل وجود داشته و ميرزا از مريدان آن مرحوم به شمار مي‏رفته، اين صميميت موجب گرديد كه بعدها شاگرد معروف بيدآبادي يعني حكيم آقا علي نوري از مريدان ميرزا گردد و بينشان مراسلات دوستانه‏اي رد و بدل گردد كه مشهور است.

 

مولي محمد بيدآبادي (م 1198 ق)
دوران زندگي بيدآبادي در بحراني‏ترين لحظات تاريخ ايران سپري شده است، اوايل عمر او مقارن با سقوط صفويه (1135 ق) و روي كار آمدن افاغنه بوده است. در زمان افاغنه و افشاريه نيز اوضاع اجتماعي و سياسي ايران با كشمكشهاي فراواني مواجه بود كه در تاريخ ثبت است. به هر حال دوره آخر عمر وي مواجه با حكومت كريمخان زند بوده (1163 ق) و در اين دوره وي به تربيت شاگردان علمي و اخلاقي همت گمارده است. شاگردي بيدآبادي نزد سه تن از بزرگان محرز و مسلّم است:
1 ـ سيد قطب الدين محمد نيريزي شيرازي (1100 ـ 1173) صاحب منظومه فصل الخطاب كه او نيز شاگرد شاه محمد دارابي بوده است؛
2 ـ ميرزا تقي الماسي (م 1159 ق) از نوادگان مجلسي اول؛
3 ـ آخوند ملا اسماعيل خواجويي (م 1173 ق).
ارتباط اساتيد مرحوم بيدآبادي با بنيانگذار حكمت متعاليه، ملا صدرا مجهول است؛ البته گفته شده كه بيدآبادي از سيد حيدر آملي و او از فيض كاشاني و او از ملا صدرا حكمت را ياد گرفته‏اند ليكن از سيد حيدر آملي ذكري در كتب تراجم به ميان نيامده است.2 باري اين واسطه مفقوده با سقوط صفويه پيش آمده و بايد با مراجعه به كتب تراجم عصر صفويه و افشاريه برطرف گردد.
شاگردان او نيز از مشاهير و بزرگان بوده‏اند كه از ميان آنها مولي علي نوري، مدرّسِ بزرگ حكمت متعاليه و صدرالدين كاشف دزفولي ـ عارف مشهور را ـ مي‏توان نام برد.
اكثر فلاسفه متأخر، سلسله اساتيدشان به مولي علي نوري و از وي به مرحوم بيدآبادي منتهي مي‏گردد.
عرفاي متأخر حوزه علميه نجف و قم نيز اغلب سلسله اساتيد خود را به مرحوم مولي حسينقلي همداني و از وي به سيد علي شوشتري مي‏رسانند. در مورد اساتيد عرفاني مرحوم شوشتري اختلاف هست ولي با ملاحظه يك سلسله قرائن قوي شاگردي او نزد مرحوم كاشف دزفولي مسلّم است كه او نيز شاگرد بيدآبادي بوده آنچنان كه ذكرش رفت. بالاتر از آن همساني دستورهاي عرفاني اين عارفان با دستورهاي مرحوم بيدآبادي، اتصال آنان را به مكتب تربيتي وي مسلّم مي‏دارد.

 

تأليفات
در مورد تأليفات مرحوم بيدآبادي تا به حال كاوشي همه جانبه صورت نگرفته آنچه تا به حال منتشر گرديده چند نامه عرفاني و يك رساله فلسفي است ولي قطعا دستورهاي وي چندين برابر دستورهاي منتشر شده و نيز رسايل وي به چندين عنوان مي‏رسد كه اگر عمري باقي باشد و توفيقي حاصل، كتابي مستقل در اين زمينه پرداخته خواهد شد.
رساله سير و سلوك
نوشتاري كه عرضه مي‏گردد و به رساله سيرو سلوك موسوم است3 پاسخ به خواستي است كه ميرزاي قمي از مرحوم بيدآبادي نموده است. ظاهرا آنچنان كه از متن رساله برمي‏آيد ميرزا قصد زيارت مشاهد متبركه عراق را داشته و دستوري خواسته تا مشوقي براي طاعات و عبادات باشد. مرحوم بيدآبادي نيز كه سائل را فردي آماده و مستعد براي تذكر يافته تازيانه‏هاي سلوك را در قالب الفاظ پي در پي برجان طالب كمال به نوازش درآورده است. اغلب مطالب اين رساله و حتي الفاظ آنها از آيات قرآني و روايات نبوي و ولوي اخذ شده است. و چون متن آن عرضه مي‏گردد نيازي به بحث از محتواي آن نيست.


متن رساله آداب سير و سلوك
الحمدللّه‏ الذي خَمّرَ بيدَي جماله و جلاله أربعين صباحاً، طينة الإنسان و أودعَ فيه أسرارَ الأسماء كلّها و علّمه المعاني والبيان.
ثمّ أكرمه باستعداد تعلّم استعمال الدليل والبرهان و تحصيل الإيقان، باستفادة علم الحديث و فهم غرائب القرآن و درك دقائق عجائب الفرقان من قلم الرحمن.
ثمَّ منَّ علي المؤمنين إتماماً للنعمة و إكمالاً للدين، ببعثِ رسولٍ «يتلو عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتابَ والحكمةَ» ليعلم العباد منه مالا يعلمون و لئلاّ يقولوا «لولا أرسلت إلينا رسولاً فنتبع آياتك» و لئلاّ يكون «للناس علي الله حجة بعد الرسل».
و جعلَ ظواهرَ أقوال رُسُله شريعةً لهداية طالبي المحسوس، و دقائقَ إشارات أفعالهم شفاءاً لأمراض القلوب و طريقةَ النجاة من علل النفوس، و حقائقَ وَجناتِ أحوالهم معراجاً لعروج أهل الحقيقة إلي حضرة المَلِك القدّوس.
فأضاء قلوبنا بأنوار مصابيح مشكوة جوامع كَلِمِه و لُمَعات أضواء اشراقات فهم مقاصد كلام نجوم هدايته عن ظلمات شُبُهات مشاغبات الكتب الكلامية و متشابهات كلمات الحكماء المشّائية و إلاشراقية.
و أغنانا بالحكمة الإلهية الإيمانية القرآنية عن تصحيح العقائد، بالأدلّة الطبيعية والرياضية و مخترعات أصول المعتزلة والأشعرية و رَزَقَناالنجاة والعافية بشفاء صِحاح أحاديث النبوية و فتوحات درك المطالب العالية من آثار الإشارات الوَلَويّة عن الأمراض المزمنة الحاصلة من ملاحظة كلمات الفلسفة اليونانية و مزاولة أعمال الطبيعة الحيوانية و تقليد الآباء والأسلاف في الجوانية والبرّانية. 4
فصلّي الله عليه و آله و جزاه عنّا أفضل ما جزي نبيّاً عن أُمَّته، حيث أوضح لنا سبيلَ الوصول و قرّرلنا دركَ حقيقةِ المأمول بالتزام لوازم الشريعة و سلوك سبيل الطريقة المستقيمة و بَيَّنَ «إنّ الذكري تنفع المؤمنين» وفيها تذكرةً للمتّقين و إمحاض النُصح للإخوان من أعزّ أركان
الدين و إن كان القوم لا يحبُّون الناصحين. فأقولُ إمتثالاً لأمرك يا أخي في الله:
مثلك يعلم بالضرورة أنّ الإخلاد إلي أرض المادّة و ازدياد التثاقل بالانكباب علي لوازم الطبيعة الجسمانية والاشتغال باستيفاء اللذّات الحسيّة والمشتهيات البهيمية والسَبُعية؛ بل صرف تمام أوقات العمر في تدريس العلوم الرسمية و ترك طريق التصفية بالرياضيات الشرعية و تقليد الآباء والمشايخ في المسائل الأصلية والفرعية من موانع العروج إلي سماء المعارف الحقيقية والنفس الأمرية.
فخُذْمن العلوم المتعارفة الرسمية أحسنها، بقدر الضرورة مع المجانَبَة عن المراء والمجادلة الممرضة.
ثمّ اشتغل بتلطيف السرّ؛ فإنّ العلم ليس بكثرة التعلّم، إنما هو نور يقذف في القلوب المستعدّة للإفاضة، بل العلم مجبولٌ في القلوب، تأدّب بالآداب الروحانية تجده. والجوع سحابٌ يمطر الحكمة، و من أخلص للّه‏ أربعين صباحاً جرتْ ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه.
و سيّد علوم اهل البيت : نكت في القلوب و قرع فيالأسماع. و العلم ما يحدث يوماً فيوماً و لحظةً فلحظةً.
فارفض عنك رسوم العادة ولازم طريق أهل الشهادة الطالبين للحقايق، لأنّ لكلّ حقٍّ حقيقةً، فخذ اللبابَ والترك التشوير في كلّ بابٍ.
و إيّاك والاغترار بالظاهر، لأنّ لكلّ آيةٍ ظهراً و بطناً وحدّاً و مطْلَعاً.
و كن من الزاهدين في الدنيا و ما فيها؛ لأنّها دار غرور الإنس والجانّ و حياتها لهوٌ و لعبٌ بنصِّ القرآن، فذرها للنساء والصبيان و شمّر مثل الرجال في طلب الآخرة و هي الحيوان عند أهل العرفان.
و ما الدنيا؟ هل هي إلاّ طعام اكلية أو ثوب لبيسة او امرائة أصبتها وهي عند أهل اللبّ في الظلال.
أو عكوسٌ في المرايا أو ظلال كلّ ما في الكون وهمٌ أو خيال
واتّقِ الله حق تُقاته ما استطعت واطلب الإعانة من الله و جاهد أوّلاً في سبيل الله ثمّ في الله، لأنّ الثاني سبب الوصول كما أشار إليه قوله سبحانه: «الذين جاهَدوا فينا لنهدينّهم سبلنا».
و رمز اليه قول السجاد 7: «من وفا بعهدك و تعب نفسه في ذلك واجهدها في مرضاتك فاهل للبشارة». إذليس لأهل الإخلاص في النشأة العنصرية من خلاصٍ إلاّ بإفناء بقايا الوجود و تسليم الأمر كلّه إلي وليّ الإحسان والجود.
فتقرّبْ إليه بالنوافل، حتي يكونَ الحقّ بصرك و سمعك، فتكون من الرجال السابقين الذين صَدَقوا ما عاهدوا الله عليه.
وادّوا الأمانات إلي أهلها وردّوا إلي الله موليهم الحقّ، فإنّ لِلّه أولياءً تحت قبابه لايعرفهم غيره.
و إن لم تستطع ولن تستطيعَ إلاّ بمعونة توفيقٍ و تجريدٍ واحتمال مشقّةٍ شديدةٍ، فلازم طريقة أصحاب اليمين، «أكثر أهل الجنّة البُلْه» القانعون بجوار خيرات الحسان و بطواف جواري و غلمان عن روضة رضوان الجمال و خلد مقعد صدقٍ عند مليكٍ متعالٍ.
واعلم أنّ أكثر أهل الدنيا أهلُ غفلةٍ، لاخير فيهم ولا غني عنهم و ما أشبه حالهم عند أهل الاِنتباه بحال الأحجار التي يزال بها العذرة عند فَقْد المياه، فهم من ضرورات مزبلة الدنيا و عمارة هذه الأولي، فنزّلهم منازلَهم واعرف لذوي الفضل منهم فضلَهم و دارَهم مادمتَ في دارهم و أرضهم مادمتَ في أرضهم، بلا مداهنةٍ في الدّين ولا ركونٍ إلي الظالمين. واحتمل منهم الضررَ والأذي، فإنّ نعيمَ الآخرة محفوفٌ بالمكارهِ الدنيوية. واصبر نفسَك مع الذين آمنوا صبراً جميلاً و توكّل علي الله واتّخذه وكيلاً.
ولاترسلْ عنانك في مراتع الرُخَص الشرعية الواردة لأهل الزمان من ضُعفاء العقول والنِسوان والمستضعفين من الرجال و من الصِبيان.
واذكر عيش مولي الإنس والجان؛ فإنّه احترزَ عن دقيق شعيرة ببعض الأدهان.
ولاتقل: مَن حَرَّم زينة الرحمن؟ فإنّ تخيّلَ ذلك في هذاالمقام من تسويلات الشيطان الموجبة للحرمان من درجات أهل العرفان و الإيقان. و بين التحريم و حرمان النفس فرقانٌ.
و لذا قال مرشد أهل الحقيقة و قائد سبيل الطريقة بلسان أهل الشريعة في عسل أمّ أيمن الممزوج باللبن: «يمكن الاكتفاء بأحدهما، لا أشر بهما؟ ولا أحرمهما».
و قال عند الاجتناب من أكل سخليص أخاف أن يقال لي يوم القيمة: أذهبتم طيّباتكم في حياتكم الدنيا.
وقال: «و إيّاكم والتنعُّمَ والتلهّي والفاكهات».
وقال بعض في بعض الأدعية: أعوذبك اللهمَّ من رفيع المأكل والمشرب.
فلاتذهب طيّباتك في حياتكم الدنيا ولاتنسَ نصيبَك عن الآخرة؛ فإنّها خيرٌو أبقي.
و إيّاك و تناولَ الشبهاتِ والتوغُّل في المباهات؛ فإنّها تورث القسوةَ و تفوت لذّةَ المناجات.
و إيّاك والرياسةَ والتحدّث بها، لأنّها ملعونٌ مَن ترأس، ملعونٌ مَن هَمّ بها··· لأنّها لاتصحّ
إلاّ لأهلها وهم الذين أماتوا نفوسَهم و أحْيوا قلوبَهم واخلوا دخائلهم من غير الله وجزوا أوقاتهم في طلب مرضاته حتي صارتْ أنفسهم مواضع لمشية الله.
و إيّاك و مجالسةَ المترأسين، سيّما مدّعي العلم منهم بلابرهانٍ؛ لأنّهم قومٌ نَسوا اللهَ فأنسيهم أنفسَهم، فيتّبعون شهوات الحيوان و يستدلّون بالمتشابهات عند مطالبة البرهان، فسوف يلقون غيّاً و سيصلون سعيداً.
فبعد تطهير قلبك استفت قلبك، فإن افتاك فعليك بجمع الحقيقة والطريقة والشريعة فإن فاقد أحدها ليس بإنسانٍ في الحقيقة، بل حيوان طريد أو شيطان مريد أو جبّار عنيد.
و بالجملة لابدَّلك من تحصيل عقائد برهانيّةٍ و حقائق ربّانيّةٍ عرفانيّةٍ و أخلاقٍ فاضلةٍ نفسانيّةٍ و ملكاتٍ مَلَكيّةٍ و آدابٍ شرعيّةٍ و عباداتٍ بدنيّةٍ، بشرائطها المقرّرة الدينيّة حتي تعرف صدق ذلك من قلبك.
وذلك لايحصل بالمُني ولاينال بالهوي ولايدرك بالأسباب الظاهرة من العباء والرِداء والتخُّتم بالعقيق و أخذ العصا والتزيّن بِزّيّ العلماء والعُبّاد والصلحاء والإنتساب بالنَسَب إلي سلسلة الأتقياء، بل لابدّ فيه من الزهد في الدنيا.
فلايجد الرجل حلاوةَ الإيمان حتّي لايبالي من أكل الدنيا و ينس التدريس والمدرسة والتلامذة الساكنة فيها، ثم النيّة الصادقة والإخلاص في كلّ ما تأتي و تذر.
وعند تصحيح النسيّه تسكب العبرات. ولابدّ فيه من الرياضات المبادي، لإصلاح البضعة التي إن صلحتْ صلحتْ بقيةَ الجسد؛ لأنّ بالنيات خلّد هولاء وهولاء و الكلام في ذلك طويل.
فاشغل قلبك بأوامر القرآن والحديث قبل أن يشغلك من قبل نفسه بالأحاديث؛ فإنّها إن لم تشغلْها شغلتك. ولاتتركها وهواها، لأنّها تسعي في رداها وقد أفلح مَن زكيّها و نهاها مِن هواها.
ثمّ الواجب عليك الاهتمام باستيفاء آداب الزيارة و شرائطها، من تعظيم المزور و إعانة الزوّار.
و إيّاك و أن تكون كاذباً في قولك: «و أُشْهِدُ أنّك تَري مقامي و تسمعُ كلامي». ولاتلفت إلي أحدٍ في الروضة المقدّسة ولاتحدّث بالناس فيها و لاتتفرّج في رياض القناديل؛ فإنّها لاتليق بعبادة المصطفين.
و متي فَتَرَشوقك فاخرج منها؛ فإنّ الغفلة عن الذكر أحسن من الغفلة فيالذكر. وادع لأبَوَيْك و أرباب الحقوق عليك.
فهذه سبيلي ادعوا إليه مَن اتبعني و ما توفيقي إلاّ بالله، والله يقول الحقّ وهو يهدي السبيل، و من يضلل الله فماله من هادٍ، و من لم يجعل الله له من قلبه مرشداً واعظاً فلن تجدَله ولياً مرشداً؛ فإنّ الهُدي هُدي الله ولاتهدي من أحببت.
فهذه تذكرةٌ لمَن شاء أن يتّخذَ إلي ربِّه سبيلاً.

 

ترجمه نامه
ستايش و ثنا پروردگاري را سزاست كه فطرت انسانها را با اسماي جمال و جلال خود در چهل صباح بسرشت5 و رازهاي اسماي خودرا در نهاد وي به وديعت نهاد.
و درك معاني و قدرت بيان آنها را به وي بياموخت و سپس او را با توان دادن به كسب يقين با استفاده از قرآن و احاديث و با كاربرد دليل و برهان گرامي داشت.
پروردگاري كه نعمتهايش را بر مؤمنان بافرستادن پيامبر اكرم 9 تكميل نمود و نعمت هدايت را به اتمام رسانيد تا آن حضرت آيات الهي را برآنان بخواند و آنان را تربيت نموده و كتاب و حكمت را يادشان دهد و آنچه را عقول ايشان ياراي درك و رسيدن به آن را نداشته به واسطه پيامبر 6 يادگيرند. تا مردمان را در روز بازپسين حجّتي بر خدا نباشد و نگويند: خدايا اگر پيامبري مي‏فرستادي ما اطاعت وي را كرده رستگار مي‏شديم.
خدايي كه ظاهر بيانات پيامبران را براي هدايت عموم مردم كه خواهان نعمتهاي ظاهري مي‏باشند شريعت و قانون؛ و حكمتها و رازهاي پوشيده در كارهاي آنان را براي مرضهاي قلبي و بيماريهاي رواني شفا و نجات؛ و حقيقتهاي ظاهره از حالات دروني آنان را براي رسيدن اهل حقيقت به بارگاه قدس خويش سبب و وسيله قرار داد.
پس قلبها و دلهايمان از درخشش كلمات پرنور آن حضرت نوراني گشت و با تابش ستارگان هدايت و حكمتهاي پرنور وي، از تاريكي مناقشه‏هاي علماي علم كلام و از اشتباهات سخنان همسان حكيمان مشّائي و اشراقي رهايي يافت.
خدايي كه با حكمتهاي الهي و ايماني قرآن كريم، عقايد و باورهاي ما را استوار و اصلاح نمود و از استدلالهاي علوم طبيعي و رياضي و عقايد من درآورده معتزله و اشاعره بي‏نيازمان ساخت. و به وسيله احاديث صحيح نبوي و آثار متعاليه علوي ما را از مرضهاي درمان ناپذيري كه از سخنان فيلسوفان يوناني و ارتكاب كارهاي طبيعي حيواني و تقليد پدران و گذشتگان پديد آمده بود، در جواني و پيري شفا بخشيد.
پس برترين و پاكترين درودهاي خداوند بر آن حضرت و آل اطهارش باد و خداوند به آن حضرت بهترين پاداش را كه براي انبياي خود داده عنايت فرمايد چرا كه او راه رسيدن به حقيقت را با التزام به شريعت و پيمودن راه مستقيم خود، براي ما روشن ساخت و نيز براي ما بيان نمود كه پند و موعظت، مؤمنان را سود بخشد و متّقيان را يادآوري است. همچنين به ما آموخت كه خيرخواهي خالصانه براي برادران ايماني از استوارترين اركان دين است اگرچه آنان خيرخواهان را دوست نداشته باشند.
پس در پاسخ درخواست شما مي‏گويم:
اي برادر ايماني! شخص فهيمي مانند جناب عالي بخوبي واقف است كه توجه و دلبستگي به دنيا و علاقه به ماندگار شدن در آن و بند و بارهاي گران بر نفس نهادن با روي آوردن به ابزار طبيعي و جسماني و مشغول شدن به لذتهاي نفساني و خواهشهاي پست حيواني مانع از رشد و ترقي و رسيدن به مرتبه والاي معارف حقيقي والهي هستند.
بلكه بالاتر از آن، صرف نمودن تمام لحظات عمر در تدريس علوم رسمي و چشم‏پوشي از طريقه تهذيب و تزكيه نفس با رياضتهاي شرعي و تقليد از پدران و استادان در مسائل اصلي و فرعي نيز مانع از عروج به آسمان معارف حقيقي و رسيدن به واقعيات هستي است.
پس از ميان علوم معمول رسمي بهترينِ آنها را انتخاب كن و از آن نيز تنها به اندازه‏اي كه مورد نياز و لازم است فرا گير و از جدل و مناقشه در تحصيل علم كه موجب بيماري روح و روان است، بپرهيز.
بعد از آنكه از علوم لازم به اندازه نياز تحصيل كردي به پاكسازي روح و روانت بپرداز، زيرا كه علم بستگي به زيادي تحصيل ندارد بلكه آن نوري است كه در قلبها و دلهاي مستعد كه صلاحيت افاضه آن را داشته باشند مي‏تابد6 و همچنين نهاد دلها و قلبها با علم سرشته شده، اگر به آداب شايسته الهي آراسته شوي آن را خواهي يافت. 7
گرسنگي بسان ابري است كه باران حكمت و معارف از آن فرو مي‏ريزد. بنده‏اي كه چهل شبانه روز براي خداي تعالي اخلاص ورزد و همه كارهاي خود را با اخلاص انجام دهد، چشمه‏هاي حكمت در قلبش جوشيده و برزبانش جاري مي‏گردد.
والاترين علوم اهل بيت : آن است كه بر قلبها الهام گردد و برگوشها القا شود. و علم آن است كه لحظه به لحظه و روز به روز حادث مي‏شود. 8
پس گرد و غبار رسوم و عادات را از خود بزداي و راه و روش اهل شهادت و حضور را كه به دنبال حقيقت هستند در پيش گير، زيرا هر چيزي را حقيقت و ظاهري و مغز و پوسته‏اي است، پس پوسته را كنارانداز و حقيقت را بگير.
بر حذر باش كه فقط ظواهر آيات و روايت را بگيري و غير آن را انكار كني؛ چون براي هر آيه از كلام الهي ظاهري است و باطني و حدّي است و مطَّلعي. 9
نسبت به دنيا و زينتهاي آن بي‏رغبت باش زيرا دنيا جايگاه فريفتگي و خودنمايي انس و جن است و حيات آن به تصريح قرآن كريم بازيچه و سرگرمي است پس آن را بر اهلش كه زنان و كودكان هستند واگذار و خود مانند مردان در طلب آخرت و حيات ماندگار باش كه در نزد اهل معني زندگي حقيقي و دائمي و واقعي در سراي بازپسين است.
دنيا چيست؟! آيا جز لقمه غذايي است كه خورده مي‏شود يا تكه لباسي است كه پوشيده مي‏شود يا زني است كه به نكاح در مي‏آيد و همه اينها نزد صاحبان عقل چيزي جز وهم و پندار نيست.
او عكوسٌ في المرايا أوظلال كلّ مافي الكون وهمٌ أو خيال
همه چيز كه در عالم هستند يا وهم و خيال هستند يا عكسها و نقشهايي كه در آينه يا به صورت سايه نمودار مي‏شوند يعني نمود هستند نه بود.
آنچه در توان داري جانب خداي را آنچنان كه در شأن اوست پاس دار و از او ياري بخواه و مجاهدت كن اولاً در راه خداي و سپس براي خدا، چون جهاد براي خدا سبب رسيدن و نيل به مقصد مي‏باشد همانطوري كه خداي تعالي خود در قرآن فرموده:
آنان كه براي ما جهاد مي‏كنند، آنان را بر راههاي خودمان هدايت مي‏كنيم. 10
امام زين العابدين 7 نيز به آن اشاره فرموده در اين دعا:
«مَن وفا بعهدك و تعبَ نفسَه في ذلك واجهدها في مرضاتك فاهلٌ للبشارة»
الهي آن كه به عهد و پيمان تو وفا نموده و خود را در آن به سختي و مشقت انداخته و براي جلب رضاي تو كوشش نموده، سزاوار بشارت و پاداش است.
و سر آنكه جهاد براي خدا موجب نيل به مرام و مقصد است اين است كه بنده مخلص را بدون فناي تمامي وجود و تسليم نمودن امور به وليّ خود، راه نجات ديگري در اين دنياي مادي متصور نيست.
با به جاي آوردن نمازهاي نافله به خداي تقرب جوي تا آنكه حق چشم وگوش تو گردد11 و در زمره مرداني باشي كه برپيمان و عهد خدا وفادار مانده و امانت را به صاحب آن برگردانيده و به سوي خداي خويش كه سرور و مولاي حقيقي آنان بوده بازگشت نموده‏اند. در زير آسمانهاي خدا، اوليا و بندگان محبوبي مي‏زيند كه كسي غير حق آنان را نمي‏شناسد.
اگر براين اندازه قادر نبودي ـ و البته بدون توفيق الهي و قطع تعلقات و تحمل سختيهاي طاقت فرسا قادر نخواهي بود ـ پس راه اصحاب يمين را در پيش گير و سعي كن داخل آنان باشي كه در حديث وارد شده كه:
اكثر بهشتيان را صاحبان عقلهاي ناقص تشكيل مي‏دهند12 آنان كه به زنان و دختران و غلامان و نعمتهاي بهشتي بسنده كرده و از رضوان جمال الهي و قرارگاه صديقين در بارگاه حق تعالي چشم پوشي نموده‏اند.
آگاه باش كه اكثر اهل دنيا در غفلت به سر مي‏برند نه خير و نفعي در آنها هست و نه‏چاره‏اي از معاشرت با آنها وجود دارد. پس بايد جايگاه و مرتبه آنان را بشناسي و تا زماني كه در منزل و مأواي آنان هستي با آن مدارا نمايي و هر كدام را در رتبه شايسته خويش قرار دهي. البته در اين مدارا و رعايت حال آنان نبايد دينت را سرسري بگيري يا به اهل ظلم و ستم اعتماد و تكيه كني. پس بايد اذيت و آزار اهل دنيا را تحمل كني، زيرا آسايش و نعمتهاي سراي بازپسين به سختيها و شدايد اين عالم مادي پيچيده شده است؛ تا اين شدايد را تحمل نكني به آن نمي‏رسي. پس همراه آنان كه ايمان آورده‏اند صبر و پايداري نيكو بنما و برخدايت اعتماد كن و اورا وكيل و كار گزار خود قرار ده. 13
هشيار باش كه لجام و افسار نفست را در چراگاه رخصتهاي14 شرعي آزاد نگذاري زيرا آن رخصتها و اذنها از جانب شارع براي اهل زمان بوده كه همان صاحبان عقلهاي ضعيف و زنان و اطفال و ناآگاهان مي‏باشند.
زندگي و گذران مولايت، پيشواي جن و انس حضرت علي 7 را يادآور باش كه چگونه اين دنيا را سپري نموده، از نان جويني آغشته به روغن پرهيز نمود و تناول نكرد.
و مبادا كه با خود بگويي چه كسي نعمتهاي الهي را حرام نموده15 ؟! زيرا اين خيال باطل از وساوس ابليس و موجب بازماندن از رتبه‏هاي عالي اهل عرفان و يقين است چرا كه بين حرام شدن با محروم ماندن نفس از رتبه‏هاي عالي فرق آشكار و روشن وجود دارد [ يعني آنچنان نيست كه هر چيزي كه حرام نباشد ارتكاب آن جايز است. بلكه آنان كه خواهان مراتب عالي هستند از خيلي امور كه حرام نيست اجتناب مي‏كنند ] به همين دليل امام موحدين و راهنماي اهل حقيقت حضرت اميرالمؤمنين علي 7 در مورد عسل مخلوط با شيري كه ام ايمن آورده بود، فرمودند:
مي‏توان به يكي از اينها كفايت كرد، نه آنها را مي‏نوشم و نه تحريم مي‏كنم.
و هم آن حضرت فرموده‏اند:
حذر كنيد از تن‏آسايي و تن‏پروري و مشغول شدن به كارهاي بيهوده و خوشگذراني و عادت به خوردن ميوه‏هاي لذيذ.
و هم در بعضي دعاها فرموده‏اند: خدايا به تو پناه مي‏برم از خو گرفتن به خوردنيها و نوشيدنيهاي لذيذ و گوارا.
پس خوشيهاي خودرا در دنيا سپري نكن16 و بهره ونيازمندي خويش را در آخرت فراموش منما، زيرا كه لذتهاي سراي بازپسين ماندگار و نفعش بيشتر است.
زينهار از صرف لقمه‏هاي مشكوك و شبهه‏دار، و فرو رفتن در مباهات، كه موجب قساوت قلب و مايه محروميت از درك لذت مناجات است.
زينهار از طلب رياست، مبادا در خيالت رياست جاگير شود، زيرا كسي كه بدون داشتن صلاحيت، ادعاي رياست كند از رحمت خدا به دور است و همچنين كسي كه در آرزوي رسيدن به آن باشد باز از رحمت الهي به دور است.
رياست جز براي كساني كه شايستگي آن را داشته باشند روا نيست و كساني كه شايستگي آن را دارند مؤمناني هستند كه خواهشهاي نفساني را مهار نموده و نفس خود را رام ساخته و دلهاي خود را به ياد آخرت و با ذكر و ياد الهي زنده نموده، و ضمير خود را از غير خدا پالايش كرده و لحظات زندگي خودرا در جلب رضاي حق صرف كرده‏اند چندان كه قلبها و دلهاي آنان محل جلوه مشيت و خواست الهي گرديده و جز خواست خدا چيزي نمي‏خواهند.
از مجالست با رياست‏طلبان بر حذر باش، خصوصاً كساني كه علاوه بر رياست‏طلبي، بدون داشتن نشانه‏اي از علم، ادعاي علم نيز مي‏كنند، زيرا آنها خداي خويش را از ياد برده‏اند و همين موجب گرديده كه خود را نيز فراموش كنند17 و به دنبال لذتهاي پست حيواني باشند و در توجيه كار باطلشان به آيات متشابهه استناد مي‏كنند. آگاه باش كه آنان به زودي در اثر اين كارهاي ناروا گمراه گشته به عذاب الهي و آتش قهر او گرفتار خواهند شد و به سزاي عمل خويش خواهند رسيد.
بعد از پاكسازي قلبت از غبار معصيت و خواهشهاي نفساني، به دل خود رجوع كن. حاصل كلام آنكه برتو لازم است كه عقايد و باورهاي خود را از راه استدلال و حقيقتهاي الهي و عرفاني درست گردانيده و استوارسازي و درونت را به خلق و خوي شايسته و پسنديده و اوصاف فرشتگان زيور دهي، و آداب شرعي و عبادتهاي بدني را با شرطي كه بر آنها مقرر شده به جاي آري، تا آنكه صحت و راستي و حقيقت آنها را با چشم بصيرتت و دل پاكت به عيان ببيني.
البته اين مراتب والا، با آرزو و هوس حاصل نمي‏گردد و با ظاهرسازي از قبيل عبا و قبا بر دوش انداختن و انگشتر عقيق به دست كردن و عصا برداشتن و جامه عالمان و عابدان و پارسايان پوشيدن و يا خود را از نظر نسب به سلسله پاكان نسبت دادن به دست نمي‏آيد بلكه براي كسب آن بايد از دنيا بگذري و دوستي آن را از دل خود بيرون كني.
آگاه باش كه انسان لذت ايمان را وقتي خواهد چشيد كه به دنيا بي‏اعتنا باشد و دوستي آن را از دل بيرون كند و به اين فكر نباشد كه دنيا به كام چه كسي شد و نيز نشستن در حلقه شاگردان و تفاخر به آنان و ياد مدرسه و شاگردان آن را فراموش كند. بعد از آن هم در تمام كارهايي كه انجام مي‏دهد يا ترك مي‏كند نيت پاك و اخلاص كامل داشته باشد. و وقتي كه ترك دنيا و خارج نمودن دوستي آن از دل، براي كسي حاصل شد، آن وقت است كه اشكها از چشمها جاري خواهد گرديد و دل به ياد خدا نرم خواهد شد.
البته براي اين منظور، در اوّل كار بايد عملهايي را كه تحمل آن بر نفس سنگين است انجام دهد، تا تكه گوشتي كه به نام قلب در درون انسان نهفته است اصلاح شود، كه اگر قلب به صلاح آيد باقي اعضا وجوارح نيز به صلاح خواهد گراييد كه رمز ماندگاري بهشتيان در بهشت و دوزخيان در دوزخ به سبب همين نيتهاي قلبي است. البته اين رشته سر دراز دارد.
پس دلت را به دستورات قرآن وحديث مشغول دار، كه اگر تو اورا به كار نگيري او تو را با وسوسه‏هاي دروني مشغول خواهد ساخت.
نفست را در خواهشهايش رها و آزاد نگذار چون نفس هميشه در پستي و خواري خود سعي و تلاش دارد. و رستگار كسي است كه نفس خودرا بپالايد و او را از آرزوها و خواهشهاي باطل باز دارد.

امّا در مورد زيارت:
برتو لازم است كه تلاش و همت كني كه شرايط و آداب زيارت را به نحو شايسته و كامل به جاي آري و آن كس را كه به زيارتش رفته‏اي تعظيم نمايي و حريم حرمتش را نگهداري، و زائران را مساعدت و ياري نمايي.
برحذر باش كه در خواندن زيارت‏نامه، در اين گفته ات دروغگو نباشي، آنجا كه مي‏گوئي:
شهادت مي‏دهم و اعتراف مي‏كنم كه (اي امام بزرگوار) شما جايگاه مرا ناظر هستي و به گفته‏هاي من واقفي و مي‏شنوي.
و از گردش در رواقها و صحنها و تماشاي آئينه كاريها و چلچراغها و گفتگو با اين و آن و توجه به مردم در حرم مطهر پرهيز كن كه اين كار لايق و شايسته بندگان پاك و برگزيده نيست.
تا زماني كه شوق و ميل باطني به زيارت و دعا داري در حرم باش و زماني كه ميل تو، به سستي گراييد بلافاصله از حرم خارج شو كه ذكر نگفتن بهتر است از ذكري كه با غفلت و بي‏توجهي به محتواي ذكر همراه باشد.
در حرم مطهر براي پدر و مادرت و نيز كساني كه حقي بر تو دارند [ مانند بزرگان دين و اساتيد، خويشاوندان و دوستان ] دعا و طلب رحمت نماي.
اين راه و روشي است كه هر كسي را كه تبعيت مرا بكند او را به سوي آن دعوت مي‏كنم18 و البته توفيق اجابت از خداست و خداست كه حق را بيان مي‏كند و به راه راست هدايت مي‏نمايد. 19 و كسي را كه خداوند اورا بنا بر مقتضاي عملهاي بدش گمراه نمايد براي او هدايتگري نخواهد بود20 و كسي را كه خداوند واعظ دروني و راهنماي قلبي برايش قرار ندهد او سرپرست و راهنمايي نخواهد داشت21 و هدايت فقط از جانب خداست و در دست اوست و هيچكس نمي‏تواند آن كس را كه دلش مي‏خواهد هدايت كند. 22اين يادآوري است براي كساني كه بخواهند راه [درست] را به سوي پروردگار خويش در پيش گيرند. 23

پاورقيها:

10 . سوره عنكبوت (29): 19 .

 

11 . اشاره به حديثي كه در وسائل الشيعه (چاپ آل البيت ج4، ص 72) نقل شده: «عن أبيجعفر 7 ـ في حديث ـ ان الله جل جلاله قال: و... اَنّه ليتقرّب إليّ بالنافلة حتي أحبّه، فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به، و يده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته و إن سألَني أعطيتُه».

 

15 . اعراف (7): 32 ، واضح است كه آيه شريفه در مقام نهي از تشريع و نسبت دادن حرمت به شارع بدون دليل شرعي است، امّا اين آيه نمي‏تواند مستندي براي تن‏آسايي و خوشگذراني و توجه نكردن به وضع مسلمانان باشد اساساً اكثر مباحث آداب و اخلاق اسلامي مانند ايثار، احسان، اطعام فقير و... موردشان جايي است كه حرمتي در بين نيست يعني انسان مالي دارد و شرعاً مي‏تواند آن را مصرف كند اگر به ديگري ببخشد احسان است والاّ از مالي كه محظور شرعي دارد نمي‏شود احسان نمود. براي توضيح بيشتر پيرامون اين آيه به تفسيرالميزان ج8 ، ص 79 مراجعه شود.

 

16 . اشاره به آيه 20 سوره احقاف.

 

13 . مؤلف در اين عبارت مضمون و عبارات چند آيه را جمع كرده و عبارات آنها را با هم تلفيق نموده است. ـ كهف (18): 28 ؛ معارج (70): 5 ؛ احزاب (33): 30 ؛ مزمل (73): 9 ـ .

 

1 . تولد ميرزا را در سالهاي 1151 و 1153 و نيز وفات وي را سال 1233 نيز ذكر كرده‏اند.

 

18 . اقتباس از آيه 108 سوره يوسف 7 .

 

12 . اين حديث با عبارات مختلف نقل شده، در بحارالانوار، ج 5 ، ص 128 آمده: «أكثر اهل الجنة البُلْه» و در جلد 70 ، ص 9 آمده: «دخلتُ الجنة فرأيت أكثر أهلِها البُلْه».

 

19 . اشاره آيه 4 به سوره احزاب.

 

14 . رُخَص در مقابل عزايم، يعني اموري كه با تسهيل مقرر شده و مسامحه و سهل‏انگاري در آنها جايز است. برخلاف عزايم كه مقررات قطعي است و شبهه و تأويل در آنها راه ندارد. بزرگان فرموده‏اند كه الزام نكردن شرع مقدس در بسياري از مكروهات و مستحبات به جهت رعايت حال مردم عادي بوده است، پس كساني كه به دنبال رضاي الهي و مراتب عاليه قرب هستند بايد آنها را رعايت نمايند و همينجا فرموده‏اند كه حسنات الابرار سيئات المقربين. براي توضيح بيشتر به رساله الولايه علاّمه طباطبائي ص 17 ـ 21 مراجعه شود.

 

17 . اشاره به آيه 19 سوره حشر.

 

20 . اشاره به آيه 33 سوره غافر.

 

21 . اقتباس از آيه 17 سوره كهف.

 

2 تاريخ حكماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألهين، منوچهر صدوقي سها، ص 30.

 

22 . اشاره به آيه 56 سوره قصص.

 

23 . اقتباس از آيه 29 سوره انسان.c

 

3 الذريعه؛ شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 12، ص 283.

 

4 در نسخه آنچنان است كه نقل شده، ظاهراً مراد مرحوم بيد آبادي حالت جواني و پيري است كه از آن به الجوانية والبرانية تعبير كرده است.

 

5 . اشاره به حديثي كه در كتب روايي اهل سنّت از حضرت پيامبر 6 نقل شده كه فرموده‏اند: «إن الله خَمَّرَ طينةَ آدم بيده أربعين صباحاً» رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم با مقدمه و شرح علاّمه محمّد حسين طهراني، ص 24 به نقل از احياء العلوم، ج 4، ص 238 و مرصادالعباد، ص 38 و عوارف المعارف، ص 260 .

 

6 . اشاره به حديثي كه در بحارالانوار، ج 1، ص 225 به اين صورت نقل شده: «ليس العلم بكثرة التعليم بل هو نور يقذفه في قلب مَن يشاءُ» يعني علم به فزوني درس و تحصيل نيست بلكه آن نوري است كه خداوند در قلب هركس كه بخواهد مي‏افكند.

 

7 . از بعضي پيامبران سابق نقل شده كه خطاب به پيروان خود چنين فرمود: «.. لا تقولوا العلم في السماء مَن ينزِلُ به ولا في تُخُوم الارض من يَصعَدُ به ولا من وراء البحار من يعبُرُ به، العلم مجعولٌ في قلوبكم تأدّبوا بين يديّ بآداب الروحانيين و تخلّقوا بأخلاق الصديقين اُظهر العلمَ من قلوبكم».

 

9 . اشاره به حديثي كه در مقدمه چهارم تفسير صافي از حضرت علي 7 نقل شده: «ما من آية إلاولها أربعة معانٍ: ظاهرٍ و باطنٍ وحدٍ و مُطَّلعٍ، فالظاهر التلاوة والباطن الفهم والحدّ هو الأحكام الحلال والحرام والمُطّلع هو مراد الله من العبد بها».

 

مپنداريد كه علم در آسمان است، كيست كه آن را از آسمان فرود بياورد، مگوييد كه علم در اعماق زمين است، كيست كه آن را بيرون بياورد، مگوييد كه علم در آن سوي درياهاست كيست كه آن را از درياها به اين سو بياورد؛ بلكه علم در دل خود شما نهفته است، نزد من به آداب روحاني و اخلاق صديقان تربيت شويد تا علم را از درون شما آشكار سازم. مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، عزالدين محمود كاشاني، ص 60 .